_ باور کنید من هم کنه ای سمج بودم
چسبیده به پوستین پاره ی اصلاحات
و از حصر خانگی حضرات ،
شعرهای ام زخم بستر گرفته بودند
اما روزی دوستم
که روی تشک تقدیر کشتی می گرفت و
طناب های شما برای گردن اش خواب می بافتند
رشته ی افکارم را پنبه کرد
چنین شد که شبی شرمگین
دشنه ی شعرم را در تیزاب تفکر شستم
و تمام شاخه ی سالَم از شکوفه ی آبان سرخ شد ...
حالا بفرمایید حضرت قاضی
از نیشخند مرموزت به دارم آویزند
زمانی من نیز قلک نداشتم
و تمثال مبارک ابرهه را بر جدار مثانه ام می کشیدم
تا کلیه هایم پر از طیر ابابیل شود
برای آستین انتفاضه !!
من هم صدبار زیر تانک توهمات منفجر شدم
و هر تکه ام در این جهان جامد مانایی شد
تا برای زنی شاعری کند که نگاهش نماد منجیل و رودبار بود .
آه یکی این باور سیاه و سفید را از گلوی ام باز کند
آخر مگر حنجره ی ما بی صداها
جای چمبره ی چنگال شماست ؟؟
پدرم همیشه می گفت شعر سیاسی عاقبتش اوین است
من که خونم از اینهمه میرزا بنویس بی بخار آبی تر نیست !!!!
که روی نرد واج ها جفت شش میآورند
و هنوز به غیر یاقوت
تشبیهی برای لب های پروتز زیدشان نیافته اند !!
جناب قاضی شما بفرمایید
اگر نسیم شوخ تمنا نباشد
گیس گلاله ام را کدام باد نابکار آشفته خواهد کرد ؟
ما هوای هاروتیم در ریه های تخیل
و از نای مان ، نوای ناهید به ناکجا بلندست
آه چه بلغور می کنم ؟
این اگر شعر بود روی دیوار این سایت نمی ماسید
کاش می شد در گوش این ملت یاسین می خواندم
که برادران فرقه ی باد
کمرم زیر بار مفاهیم مندرس دوتا شد
باقی این شعر را یکی دیگر بسراید ...
سنندج نوزده تیر ۱۴۰۰ ( شبی که صدساله شدم )
شاعریم که هنوز طوفان ندیده ام!
نسیمیم سرد،
که قلم صبح خروس خوان سحر ندیده است.
بیا و بگذریم مانا ...
که ماندن بهتر از نیست شدن است.
ببین حساب مان با این یک سطر که می نویسیم صاف است
درد را هر طور بنویسی ـ د شعر سیاسی ست ناله جوخه اعدام.
بداهه
یا حق