نفسم گرفت از بی هوایی جیلان درد بی نشانم تازه
زند بودن شده هنر ز زلت گذشتن عمرم تازه
کسی را می خوانم تا شکند قفس پرنده
تکه بر دیوارش توان زدن که کند حالم تازه
آمد موقوف شده رفتن بی اندازه در این برهه چه خبر
دهان خاک به دعا ببند که شود جمالم تازه
مسجدی بودیم عاشق. هنر از به جفا رفت
همه یاران نان و نمک چرا شکست پیان که جانم تازه
به دور سفره الله کریمانه بود محفل به جمع عاشقان
همه شامش غریبان شد ز درد بی درمان نشانم تازه
نظر کردم دمی پشت زمانها کامم چون زر کشت
که دوستی کی تمام شد بی حد نشان دوست زمانم تازه
همه جای وطن سرده بدون برف کولاک
که جمعی دل شکسته نه شادی در عیام زین نشانم تازه
دانه هم از خاک گله کرد که دهان ببند ننگ تاریخ شدی
بی حساب دهان گشودی که شده ز ناله تازه
مرحمی پیدا کنید از برای درد به مسکینان دهید
وگر نه درد مفلسی می گزرد از حد زین غمانم تازه
عمر چه ارزان می گذرد سنبل گرانی می کند.
تمنا دارم از احلش دست دل بازی کند نه محالم تازه
جالب و زیبا بود