سهمی از رودخانه و آب و جنگل
باقندیل های آویزان
پای آبشاری در امتداد دربند
که راه بر گل و پونه وریحان باز می گزارد
چند قدم پایین تر
سی، چهل شاید پنجاه
همسایگان آبی زلال
و خانه ی پدریم
که پاگرد آن به آب می چرخد
و حجم آبی که بر پیشانی تابستان می نشیند
تا گرمای لبی را از عطش عشقی سوزان وارهاند
ودر عطر و گلاب و آیینه بریزد
بالا بلند؟
نصیب تو
درختهای انجیر سیاه وسفید که پیوند خورده
تا پایین تر از چینه های گلی باغچه
که روی آن بوته های رونده ی انگور صف کشیده
و به پای نهر آویزان است
و میدانم
خدا را با موسیقی آب می خواهی
و سنتور و دفتر شعرم را
که بوی علف و کشتزار و مزرعه می دهد
با تخته سنگ وسط رودخانه
که جای همیشگی من است
می نشینم و به صدای شرشر آب
آرام می گیرم
سهم دخترم
با هر رنگ پیراهنی که دوست دارد
حتی جیع بزند و مرا بترساند
تا باهم بخندیم
اما سهم پسرم
امتداد بوته های تمشک نارسیده
که سرخ و قرمز است
و جنگلی که می رود و می رود ومی رود
تا با کوه و صخره و سنگ هم آشیان باشد
و رهگذران را خیال آوازی
که انعکاس آن از زبان شاعری پیر
با دانه های ریز و درشت شن
در پای جلبکهای خیس و لغزنده
واگویه شود
چقدر زیبا مصوّر و طبیعت گرا
سرشار از مهربانی و حضور خدا در لحظه هایش
زنده باشید و سرافراز