دریا
سرود بودن ما بود
درسناریوی هنوز ناهوشمند شروعگی
و بارش پر افت وخیز معبر آغاز
درکوچه های ساکت ایام
به صمیمیت شفافِ آهوی کوهی
بی شورای شالی غربت
نه باآب شوره های بغض
وفلسفه ی مقابله ایِ کانت و هگل ومارکس
وفرهنگ زد ه گی های پر اشکال
دیدم مدالِ بی ملالِ شوق
برسینه ی احساس کفتر بود
در ظهر تابستان چشمانش ،
آیینه می بود دامن احساس
بی اینهمه درس حساب و ، جبرِ قیل وقال
روزی که سرخوش می نشستیم ما ؛
برروی بام بوته ها بابال سنجاقک
باز سپید کودکی با ما سخن می گفت ؛
از غایتی ، عاری از بازیگری با فوج بادبادک
آرامش پرشور ما بود الفت مهتاب
هرلحظه می دیدیم ؛
باخویش راز دیگری همزاد
بودیم صبوروساکت و تنها
سرمستِ نوشیدن ،
با جام یک گلبرگ ، اسرار پنهان را
چشمم تلسکوپ وار ، برساحلی دیگر گشوده شد
بود زندگی فهم ترنج تازه ی رجعت
بی پُرز وپود رنج
یک شهر اسلیمی مبرا از لچک های سموم هجر
دیدم که مستی سالک هستی ست
بی اشکریزِ دانه ها ی رَز
انسان سلیمانِ بلاد روشنایی بود
پالسِ فراغت زیر پای پلک های او
دیگر نبود هر باغ و یا ملکی ، هویت پندار
اسب سیاست بود اینجا زیرپا نایاب
بودند اهالی در مصاف صاف آیینه
پاک کرده بودند ، یالِ سرخِ اسبِ اندیشه
از تخم ریزیِ مگس هایِ کبودِ سختِ لاکردار
هر فوج ساحل بود ،
دیدم سبک بارو ،
بی چالش و اسباب
ما پاس نداشتیم هیچ
ایجاز را دررستخیز جاری اعجاز
بستیم به روی خود تمام روزن ایجاد
با قفل قولستان ،
شد مهر و موم هر کبوتر ، معبد ادراک
برقله ی افسانه کردیم لانه هریک ، در غلاف باد
بود کرم شبتابی ، در پشت هجرت ناجی افرا
کن تجربه مرگ و تولد را
تا بشنوی هر دم ندای خویش را ،
در سرزمین تازه ی اشراق
دریا ، سرود بودن ما بود
درپشت هیچستان
آنجا که رویا نیست
با چادر تزویر ،
فرجی خلایق را
اینجا حقیقت ،
فوق تدبیروخیال ماست .
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موفق باشید