زندهنام "فرزانه جاوادانی" شاعر کرمانی، زادهی سال ۱۳۲۵ خورشیدی در شهر بزنجان واقع در شهرستان بافت از شاعران معاصر بود که با تخلص "شاهدخت کرمانی" سالها در عرصه شعر کرمان فعالیت داشت.
این بانوی پیشکسوت شعر کرمان، صبح روز پنجم آذر ماه ۱۴۰۰، پس از تحمل مدتی بیماری دار فانی را وداع گفت.
وی از خود غزلیات و سرودههای بسیار ارزشمندی به یادگار گذاشته است؛ که متاسفانه هنوز در کتابی، چاپ و منتشر نشدهاند.
در ۱۲ آذر ۱۴۰۰ با حضور جمع کثیری از اهالی شعر و ادب استان و با همت انجمن ادبی دل عالم، انجمن ترانه کرمان، و... شب شعر شاهدخت، - یادمان شاعر فقید فرزانه جاودانی - برگزار شد. در این مراسم، "مرجان شاکری"؛ مدیرکل محیط زیست استان کرمان و فرزند مرحومه فرزانه جاودانی با تقدیر از دست اندرکاران این سوگواره گفت: "مادر من جزو کسانی بود که به معنی واقعی زیست شاعرانهای داشت و همواره به همه مردم عشق میورزید".
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
رفتم نبینم او را دیدم توان ندارم
غیر از سرای چشمش جا و مکان ندارم
یک بوسه گر بگیرم از لعل گل انارش
من آرزوی دیگر از این جهان ندارم
بر دیدهام نشاندم مهر رخ چو ماهش
از جان ناتوانم، شرح بیان ندارم
در اوج کهکشانم زین عشق آسمانی
پروانهی تو شمعم سوزم و جان ندارم
در باور دل خود هر لحظه با تو هستم
جز آرزوی رویت از این جهان ندارم
جام قدح نخواهم من مست آن دو چشمم
جز آرزوی بوسه از آن لبان ندارم
یک شب تو دعوتم کن عطر تنت مرا بس
فرزانه را نرانی تاب توان ندارم.
(۲)
من دختر ایرانی این آب و خاکم
مانند خورشیدی به ایران تابناکم
در سرزمین یادگار نام کورش
رودابهام در عصر خود بیباک باکم
یادی ز فرهنگ ادب در روزگارم
پروین صفت ایرانیم من سربدارم
در باور دست زمان تهمینهام من
در عصر خود هم دختری من نامدارم
هرگز شکوه و منزلت از خود نرانم
ساره صفت سلماز را در خویش دارم
من مادر آن رستم زال دلیرم
همرزم مردان شجاع همچو شیرم
آری، به تاریخ ادب هم راه دارم
سر صفحه علم و ادب باشد ضمیرم
فرزانه نام دیگر از زنهای ایران
یک زره شب تابی در این مهد دلیران
یک قطره هستم من ز دریای خروشان
اما بود من افتخارم نام ایران.
(۳)
امشب نمایان میشود ماه تمام از پشت در
در قلب من شوق شعف غم بسته چون راه سفر
این حس خوب زندگی مهمان اکنون من است
ای خالق این لحظهها از یاد من غم را ببر
تا با خیال خویش تن من میروم همراه ماه
ماه تمام من بیا از قلب من داری خبر
چشمم تماشا میکند روحم مشوش میشود
اینک که من یاد توام غم گشته کلی بیاثر
در برکه دیدم قرص ماه دریا پریشان میشود
چشمم به ماه آسمان دیده شده وقت سحر
فرزانه ماه آسمان در آیینه سر میکشد
آری پریشان نیستم روشن شود چشمم بصر.
(۴)
امشب هوس بوسه ز لبهای تو دارم
شوق گنه از لعل تب آسای تو دارم
آغوش خیالت به برم گرم عتاب است
وه طالع بلند است که لالای تو دارم
در لوح وجودم همه نام تو نهادم
ویران سرم اما سر سودای تو دارم
بیپرده سخن گفت چرا فرزانه
آری هوس بوسه سراپای تو دارم
در آینهها عکس رخ یار هویداست
اینک چه خوشم دیدن بالای تو دارم
من با تو خوشم هر چه بیاید خوش آید
من با دل خود هم سر رسوای تو دارم.
(۵)
در عصمت نگاهت شرمی دوباره دیدم
در کربلای عشقت مردی سواره دیدم
وقتی که کودک عقل لب تشنه گریه میکرد
در شامگاه ظلمت ساز و نقاره دیدم
مردی که نوش میکرد شهد شهادتش را
میخواند صوت قرآن سر بر مناره دیدم
صبر زمانه اینجا با خطبههای سجاد
پیمانه بود سرریز دل پاره پاره دیدم
در آسمان عزت ماه امامت ما
با این که بود بیمار روشن ستاره دیدم
در اوج کفر و غفلت آیینه شد دیدار
گویی عروس شب را با یک بهاره دیدم
دستان عاشقی را با مشک بر لب آب
در خواب مردمی را آنجا دوباره دیدم
غم آتشی که میزد در خیمههای مهتاب
شرمنده شعلهها را در هر شراره دیدم
زینب اسیر میشد در دست دون و دشمن
باران اشک جاری با یک اشاره دیدم
فرزانه دستها را میزد به سینه و سر
گویا که کربلا را از نو، دوباره دیدم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)