پنجشنبه ۱ آذر
در کش و قوس زنده به گوری
ارسال شده توسط ابراهیم کریمی (ایبو) در تاریخ : سه شنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۲ ۰۳:۴۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۶۵ | نظرات : ۱۰۴
|
|
در کش و قوس زنده به گوری
ساعتی از روز بود و تاریک بود.من روی قطعه چمنی،یا روی تپهای در کویر لوت،یا در قطعه یخی شناور در قطب شمال، یا کنار همین بخاری خودمان،یا تپاله تپهای چیزی جایی نشسته بودیم دیگر!و زمان همچنان ساعتی از روز بود و تاریک بود.تصمیم داشتم،حتماً خودم را بکشم.این یک خیال بکر فانتزی زیبا بود که به ذهنم مدام سقرمه میزد یا در آن غوطه میخورد یا طعنهی تند میزد و هی میگفت که نفله پاشو برو خودت و بکش،هرچقدر میگفتم اخه برادر عزیز! خواهر گرامی!دوست عزیز !چرا خودم و بکشم؟!من به این زندگی نکبتی امیدوارم.میخوام تازه در سن پنجاه سالگی با بیوه ماه دخت خانم که هفت سر نوه و نتیجه داره و طفلکی سه اذواج ناموفق داشته و در سایت همسریابی به دنبال همسر ایدئال رؤیاهاش میگردد اذواج کنم.خیلی پول دارد لامذب.مگر یادت نمیآید در سن یازده سالگی میخواستم بترکونم و ماندارین چینی و سانسکریت و اکدی و قبطی وقرطی و پنج زبان دیگر یاد بگیرم و هنوز که هنوز است زبان مادری خودم را با لکنت و سکته و قرض و قوله از این زبان و آن زبان ادا میکنم.مهم نیست! تازه یادم افتاد که در سن بچگی حتی قنداقی دوچرخه سواری هم در برنامههای کاری فشردهام بود.ولی به خاطر ذیق وقت و دست و بال پدرم و خودم خدا را شکر محقق شد!ولی با تأخیر و در سن بیست و دو و سه سالگی،آن هم تازه با مال شبهناک،از یک معتاد،یک دوچرخه خریدم که معلوم بود که دزدیده است.درست است با سی هزار توماننننننن.تومان آن زمان که هنوز ریال نشده بود و تا حد حاد یک پاپاسی یا پول سیاه نزول نکرده بود مثل الان.آه بدم میآید از این کلیشهی برگشت به پول قدیم و جدید(آن وقتها یک من گوشت را میدادند دو ریال)نخیرهم،آن وقت هم،سی هزار تومان،سی هزار تومان بود و پخی نبود و سه کیلو برنج رشت هم نمیتوانستید با آن بخرید.ولی مهم آن بود که در تاریخ نانوشته و شفاهی در حد حافظهی ضعیف آدمها نوشته بودند که آقای ایبو در فلان تاریخ یک دوچرخه بیست و شش با سی تومان خریده است.این قسمت از تاریخ بدون دستاندازی بعضی از کاتبان دربار ملعون مجعول ساز تاریخی کاملاً روشن و واضح و دست نخورده بین شکاف مغزم مانده است و تند تند اگر تاریخ را ورق بزنم این طوری میشود.عان عان باهاش کردم و تصادف کردم وافتادم و بلند شدم و کمی دوچرخه سوار شدم.اما مشکل از آنجاست که وقتی بزرگ میشوید، وقتی میافتید،نمیتوانید یا نمیشود گریه کنید.نمیتوانید منتظر کسی باشید که دستت را بگیرد و مثل قدیم ندیما بگوید نمکت ریخت،بلند شو چیزی نیست،هیچی نبود عزیزم،پاشو.بزرگترها و حتی کوچکترها هم به یک بزرگسالی که روی دوچرخهای لق میزند و بوق پلیسی روی دوچرخهاش گذاشته است میخندند دیگر.مهم نبود مهم این است که آروزهایت تحقق پیدا کند حتی خیلی دیر!البته دروغ میگویم این و شعار زدم و گرنه شیرینی هر چیزی به وقتش است.ولی من این را با افتخار در میان آرزوهای دور و درازی که لیست کرده بودم پاک کردم.و رفتم سراغ بعدی...
ایبو برگرد عقب! مثل اینکه بدجوری دارید از خط و ریل داستانت دور میشوید تو مثلاً قرار بود تدارک خودکشی را بریزید.«-آخه مورچه چیه که کلهپاچهش چی باشه؟ خب که چی؟! بمیرم که چکار کنم؟! مگه زندهام چه غلطی کرده که مردهام بکنه؟! -خلاص میشی دیگه چهار بیل خاک و یه نصفه فاتحه و اگه پول وپلهداشته باشی سنگ و...-آخ گفتی پول! داغ دلمو و تازه کردی دو چارک خاک برای من نفله میدونی چقدر شده؟!-پس بهتره قبلِ اینکه بری بمیری حساب و کتاب اینا رو بکنی؛خوب یک قبر زپرتی بدون مخلفات در قطعات دور دور الان ده پونزده تومان قیمتشه دیگه پول سنگ و کفن و خرما و آش پشت پا و از این حرفها هم بماند،داری سی چهل میلیون نقد؟! خب معلومه که از تو آبی گرم نمیشه!معلومه که بمیری هم،کسی زار نمیزنه!ننه من قریبم و زار زدن الکی الکی هم شکم پر میخواد.پس اینقدر نقطه چین نخور که میخوام بمیرم!میخوام بمیرم! این ادا و اطوارها مال از تو بهترونه.-خب شاید یه راهی باشه اینکه خودم و بندازم تو دریا- اولاً مگه کوری تا چشم کار میکنه دورو برت کوه و کمر وخشکیه!بعدشم پول داری اصلاً بری لب دریا!اصلاً دریا رو از نزدیک دیدی؟! تازه اون طور که من میشناسمت تو و جنازهت ازکفشهای میرزا نوروز هم بد شگونتری باور کن در آسمان پرنده پر نزنه یکی میاد کشان کشان یا خودت یا جنازهات ومیکشه بیرون .بعد باید پول نعش کش و سردخانه که معلوم نیست در شهر غریب چند روز در آن بمانی که بفهمن کی هستی و چی بودی هم،به فاکتر مخلفات بعد مرگت،خیر سرت باید اضافه کنی.حالا حساب کن هر فشی که قوم و خویش دور و نزدیکت بدن به تو و تو نتونی جواب بدی چه مصیبتیه برات!!! -اصلا شاید این طوری نشد یه طور دیگهای شد..... [ناگهان فضا عوض میشود و صدا نیز لحن دیگری به خود میگیرد]
ـ بیا و خودت و بکش دیگه!- تو چه خری هستی دیگه پس آن شیطانک قبلیی که تو سرم میلولید کجا رفت؟! اینجا کجاس؟آهان تو همون خری هستی که تو زنده بگور بودی،صبر کن حالا میدونم میخوای چی بگی،این قسمت از داستان و خوب یادمه«در هر صورت به حال من فرقی نمیکرد.پس از آنکه مرده بودم اگر مرا در مبال هم انداخته بودند برایم یکسان بود.آسوده شده بودم»هه به حال تو شاید فرقی نکنه ولی به حال من چرا !من نمیخوام مردنمم بوی ان بده. آخ ولم کن چکار داری میکنی؟!-میخوام تو رو جای خودم بندازم و بپرم تو زندگی تو،تو هم همین جا بمون و منتظر باش که صادق جون دو سه کاشه تریاک به خوردت بده و اون همه زجر کشت کنه،چی فکر کردی کره خر،فکر میکنی من مازوخیزم دارم که میخوام اون همه بلا سر خودم بیارم؟!نه آقا! نه! من عروسک خیمه شب بازی این آقام، این میخواد زندگیم و تباه کنه.این میخواد پدرم و در بیاره!نمیدونم چه چوب تری بهش فروختم.اینطوری توپش پره،کاش یباره با شمشیر تیز یاماشیتا میزد من و میکشت و خلاصم میکرد.نمیدونم سازمان حمایت از کاراکترهای بیچاره داستانها کی ایجاد میشه ومن و امثال من بیچاره باید شکایت به چه دادگاه لاههای به چه خدایی ببره؟!!!.و در این حیث و بیث که من حصابی حواسم به حرفهای او رفته بود،سفت و سخت من را برداشت و گذاشت روی ورق کاهیی که هدایت با آن عینک ته استکانیش چهار پنج چشمی زل زده بود به آن.وحالا من مانده بودم و هدایت.سرنوشت شوم مختوم خودم را در این داستان میدانستم،ولی نمیخواستم قبولش کنم برای همین رو به او کردم و شروع کردم به عجز و لابه،تا شاید افاقهای کند بر دل سنگش.آهای هدایت،عزیزم! جانم باتوئم با تو! بابا من یک گهی خوردم من نمیخوام بمیرم تو رو خدا تصمیم درست و بگیر صادق جون،جون بابات،جون هرکی که دوست داری،همون که گفتی پامیشم میرم هندوستان من و ببر اونجا ولم کن اصلاً،من نمیخوام مجازات شم،این چه مرگیه!این چه بدبختیه! تو میخوای خودت و بکشی به شخصیتهای داستانت چه ربطی داره؟والله من رویین تن یا هرچه میگویی نیستم.باور کن من یه سیگار هم نکشیدم،کاشه راستی چه مقدار است؟سنگ کوب نکنم یهویی!!!خدایا از دست این عینکیِ بدعنق چکار کنم.صادق انگار که گیج شده باشد و صدایی شنیده باشد،برای چند لحظه مردد شد و رفت آبی به صورت خود بزند.فکر کرد دارد دیوانه میشود.فرصت را غنیمت دانستم بلافاصله پریدم آخرهای داستانش«برو دیوانه کاغذ و مداد را دور بینداز،بینداز دور،پرت گویی بس است .خفه بشو،پاره بکن مبادا این مزخرفات به دست کسی بیفتد...»برگشت افکارش را کمی جم کرد و با خودش گفت: چرا اینطوری شده! این چیه دیگه؟! نه این نبود و ورق را مچاله کرد و انداخت دور.گویا ادامهی مرگ بد فرجام من هم خدا را شکر انگار کمی به تعویق افتاده بود،که دیدم شخصیت فراری و بیچارهی داستان،در حالی رنگش هر لحظه سرخ و سفیدتر میشد برگشت و به زور مرا گرفت و از لای کاغذ مچاله شده کشید بیرون و با تمنا و خواهش گفت:بیا برو تو زندگیِ خودت تو رو حضرت عباس! تو این نصف روزی که جای تو بودم به اندازه تمام عمرم تمنای مرگ کردم.بعد هم با تمام زورش من و پرت کرد تو سرنوشت خودم.من هم در حالی خیالم راحت شده بود،آن ور کاغذها فریاد زدم برو بمیر لیاقت تو همان زنده به گور شدنه.-که دیدم فریاد زد زنده به گور تو و هفت جد و آبادته پتیاره!تو همون ده کوره میمونی میپوسی،آقا نشسته از آنتونی رابینز برام میخونه!!هه موفقیت نامحدود و چی وچی! برو خدا را شکر کن که هنوز زندهای! اقا نوشته میخوام هواپیمای شخصی داشته باشم،در پنت هاوس خانهی فلان میخوام بشینم قلیان چاق کنم تو برو یه تلمبه بگیر این چرخ فرغونت باد کن...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۲۶۳ در تاریخ سه شنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۲ ۰۳:۴۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
درود و عرض ادب خواهر مهربانم بانو حسین زاده ارجمند سپاس برای مهربانی و لطفتان ببخشید دیر پاسخگوی مهرتان بودم من مثل شما زیاد سحر خیز نیستم و بعدهم کار و مشغلههای زندگی... بازهم از حضور پر از لطفتان سپاسگزارم شاد و سلامت باشید | |
|
💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐 ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷 🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐 🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🍀☘️🌱🌹💐 🌿🌿🌿🍁 🪴🪴🪴 🏵🏵 💟 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐 ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷 🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐 🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🍀☘️🌱🌹💐 🌿🌿🌿🍁 🪴🪴🪴 🏵🏵 💟 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐 ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷 🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐 🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🍀☘️🌱🌹💐 🌿🌿🌿🍁 🪴🪴🪴 🏵🏵 💟 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐 ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷 🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐 🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🍀☘️🌱🌹💐 🌿🌿🌿🍁 🪴🪴🪴 🏵🏵 💟
| |
|
سلام مجدد استاد طنزیک باتخلص ایبو تشکر گرانقدر برادرم سحر اضافه کن به فهمِ آسمانم فکر کنم این بهترین مصراعِ دنیاست که در آن آهنگ زیبا هیچ وقت تکراری نمی شود. سلامت باشید و شاد و پیروز زندگانی تان خوش | |
|
درود بر خواهر ارجمندم سپاس فراوان برای لطف و همراهی پر از مهرتان چشم، سحر در چشم آسمانی ها کهکشان راهشیری است. خیلی سعی می کنم ولی نمی توانم نمی دونم چرا | |
|
درودباشید صدپاس و نگران نباشید این شعر فکرکنم ربطی به سحرخیزی اینا ندارِد | |
|
اینا برای خودت داش.. 😎 بگووو بینیم.. پول و و پله چی داری؟..(شاهزاده در حالی که لاتی ایستاده و تسبیحی در دست میگرداند..😎🤭) رو چِشَم آبجی..😎 حواسم هَ بِهِت..😎 | |
|
آره دیگه می بینم که شریک هم پیدا کردی بازم آره دیگه آواز و رقص یکی مثل من به چه دردی می خوره تو نگو جنیفر لوپزه یا مایکل جکسونه 💰 💸 پول فعلا داشته باش اون کیسه چیز بهتری توشه اون برای خودت و اون یکی هم برای شریکت | |
|
آفنه آفنه.. چی توش هَشتی؟..آخجون.. یعنی دارو ندارت همینه؟.. خرج و برج ما زیاده..😎 باز هم پیل وَدِ.. پیل.. تا تو باشی بعد از این که پست میذاری.. پشت بندش کلاس نذاری دیر اومدی زود بخوای بری.. | |
|
درود و سلامتی همراه آقا جواد عزیز خوشحالم کمی لبخند زده ای یا گاهی هم یکم بیشتر.. شاد باشید نازنین سپاس از مهربانی ات | |
|
فدات عزیزدل | |
|
درود بانو نرگس ارجمند سلام و سلامتی همراه شما باد در مورد باد کردن این جور چیزها یه بنده خدایی تعریف می کرد که یه بار یکی می خواسته بره حج و هر کسی هم چیزی از او می خواست و او هم هی می گفت انشاالله اگر وقت شد اگر پول کافی بود و از حرف ها تا اینکه یکی از بچه های کوچک قوم و خویش گفت برای من یه باد کنم میاری اونم گفت باد کند ؟!همین الان بادش کن حالا دو فس باد قیمتی نداره همین الان باد شده فرضش کن شاد باشید ممنون از حضورتان | |
|
به قول اون بنده خدا..پول رسید دوچرخه خریدم ..چشم باد شده فرض میکنم البته حالا که فرض ..پس فرض میکنم ابتیما دارم | |
|
خب زیاد زور نزن خطرناک میشه اخه عزیزم اتفاقا دندونام بهم ریخته نیست... میزانه چشمت بیبلا، بله بله سرآشپز و ادویههاش خیلی مهمه موفق باشی | |
|
استاد جان.. این پسر همش توجیه میکنه.. دستور چیع؟.. | |
|
آره دیگه توجیه نکنیم چکار کنیم زورمان که به امیر حسین جان که نمی رسه | |
|
والا، شاهزاده خانوم شما وکالت دارید... هر حکمی که لازمه رو اجرا کنید😅 توجیهاتش تو حلق تفسیراتش خخخخ دیگران رو بیخیال، خودتو آزار نده😜 عجب پیرمردی بوده لامصب... فدای تو شوخی میکنم، بخند که دنیا بهروت... هیچی همون بخنده😁 صفا باشه | |
|
حکم اجرا شد قربان | |
|
موافقم آرامش کامل | |
|
فعلا به اعصابت مسلط باش سر فرصت ازش بگیر | |
|
گفتیم آیندگان بخونند.. در موردمون چی فک میکنن..🤭 سر همین ویرایش میکنیم.. با آرامش پیلمان را خواهیم گرفت..😎 | |
|
💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐 ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷 🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐 🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🍀☘️🌱🌹💐 🌿🌿🌿🍁 🪴🪴🪴 🏵🏵 💟 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐 ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷 🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐 🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🍀☘️🌱🌹💐 🌿🌿🌿🍁 🪴🪴🪴 🏵🏵 💟 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐 ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷 🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐 🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🍀☘️🌱🌹💐 🌿🌿🌿🍁 🪴🪴🪴 🏵🏵 💟
| |
|
سلام جانا یک نکته جالب ، آقای ازاد بخت در نوشتار از «که » استفاده نمیکنند ، شما از «را» کافیست دو متن بالا را نظری فکندن ، شاید خیلی که موشکاف باشیم از شما ۱ و از من بیش از ۵ باشد در مورد کژتابی متن حق با شماست و سعی میکنم در ذیل همین مرقومه ، یک بازنویسی شفاف از متن کذایی تقدیم کنم که روشن شود به جان جدم هذف نقد خویشتن بوده و نه نواختن غیر ولی تو رو به دل قسم ( به دلت کز دلت بدر نکنم سختتر زین مخواه سوگندی) این پیش فرض ریاضی رو حذف کنید کجاش ریاضی بود؟ ادخال فاصل و قضایا که ناف علوم انسانی ست | |
|
درود آقا فرشید گل اونو حذف شده فرض کن اگر وقت کردید ممنون می شم فقط این سه تا اصطلاح و یادم بدی خدا می دونه خیلی به من آموزانده ای ممنون از حضور زیبایت | |
|
درود و سلامتی همراه شما باد ممنونم از حضور زیبای شما اختیار داری آقا رحیم عزیز خوشحالم که وقت گذاشتید و خواندید مهم این است که خواندید کمی طولانی است می دانم باید کمی وقت گذاشت بازهم ممنون | |
|
خدا خیرتون بده نمی دانستم و یاد گرفتم و بهره ای بردم در میان این همه واژه که نفله شد از این واژگان با شرح کامل برایم بنویس بازهم ممنونم نازنینم | |
|
درود بر حضرت جواد جواد جان بگذار آقای به گزین بهترین را برگزیند یعنی پادشاه بدون شاه را یعنی «پاد»را برگزیند | |
|
درودبرشما ابراهیم جان عزیز 🌺🌺🌺🌺 🌼🌼🌼 🏵🏵 💐 | |
|
درود و عرض ادب ممنونم جناب آزاد بخت گرامی سپاسگزارم از حضور زیبای شما | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سلام سحربخیر برادر عزیز و بزرگوارم
استاد دوختن چند داستان و کاراکتر و دنیاها بهم دیگر در قالب طنزیات
واقعا الحق که زیبا می نویسید و دلپسند
و عالیییییی بودش مرحبا احسنتم ساغیاشا
سلامت باشید و همچنان شااااااااد و سرافراز