جمعه ۷ دی
اشعار دفتر شعرِ پسر پائیز شاعر مظاهر حیدری(پسر پائیز)
|
|
تواگر...
دردهایت دریا
.
.
.
|
|
|
|
|
در این روزهای پائیزی
و در این روزگار پائیزیم...
|
|
|
|
|
یادش بخیر بچگیام
تابستوناش که می رسید
همگی می رفتیم به سفر
مقصدمون مشهدالرضا
می اومدیم زیارت اما
|
|
|
|
|
انگاری من مترسکم
بین آدما
چه بیکسم
همه ازم فراریین
ترس نداره ، فرار چرا؟!
درک و مرامتان کجاست؟
|
|
|
|
|
همه از عشق سخن میگویند
انگاری، همه عاشق شده اند
من چرا عاشق نشوم ؟
می خواهم عاشق باشم
عشق من کیس
|
|
|
|
|
پشت کوههای بلند
آبادی ست
آسمانش آبی
و زمینش سرسبز
و هوایش
پاکِ پاکِ پاک است
.
.
.
|
|
|
|
|
چی کار کردی با قلبم
آروم نداره ضربانم
محرم شد هوای حرم
پای پیاده کربلایم
|
|
|
|
|
کوله باری خواهم بست
سفری خواهم رفت...
|
|
|
|
|
می روم در دل دشت ، کنار مزرعه ای
هیچکس اینجا نیست
یک مترسک آنجاست
|
|
|
|
|
پسر پائیزم
روزگاری دارم
سردتر از فصل خزان
|
|
|
|
|
به خودم می گویم:زندگی یعنی چه؟
|
|
|
|
|
سلام ای مهدی غائب
سلام ای یوسف موعود
بیا ای وعدهء حق
تا که جان دهیم به راهت
وگر از تو ما ببینیم
|
|
|
|
|
جای من اینجا نیست
جا من گم شده است...
|
|
|
|
|
سکوتم از این نیست
که ندارم حرفی یا دردی
حرف هایم کم نیست
درد هایم کم نیست
|
|
|
|
|
ای آدما که شاد و خندانید
سازتان کوک
خواب شیرین دارید
ساحل زندگیتان آسایش
|
|
|