سه شنبه ۱۵ آبان
رجز شعری از مهرداد مانا
از دفتر شعر مانا نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۳۵ شماره ثبت ۹۹۱۳۷
بازدید : ۱۳۲۸ | نظرات : ۱۴۷
|
آخرین اشعار ناب مهرداد مانا
|
او را بشناس
بعد سلامش کن
....
فکر نکن اگر چهار کلمه
صدقهی سر نوکری " کانت " و
شاگردی "شوپنهاور"
یاد گرفتهای
دیگر چوپان رمهی راز اویی!!
او را بشناس
از دریچهی اشکها و کلماتم
که پارسایان این دیر محنت بودهاند .
.....
فکر نکن
حالا که به تفاوت تثلیث و توحید واقفی و
خط استوای آرامش
از وسط حرفهایت میگذرد،
میتوانی به گاه گریه،
بالش و بسترش باشی
یا بر آستان التماس، گدای التفاتش !
نه دوست عزیز
هنوز در هوای حریمش پرواز نکردهای
که تیر نگاهش دو بالت را بدوزد و
عمری مضحکهی سنجاقکها شوی !!
درست است که
من خشابم خالیست
اما هنوز سینهای لبریز دارم:
باور میکنی
که در هزار سنگر جنگیدم و کشته شدم؟؟
(
نعش شمع آجین مرا از چوبهی تکفیر پایین بکش
من " عین القضات " قضاوت قاضیانیام
که چشم چپشان کور بود !!!!)
....
او را بشناس
بعد سلامش کن
هاجر مهجور بادیهی فکر منست او
میفهمی ؟
از تبار ترد کلمات منست او
میدانی ؟
بو ی کباب نیست این رایحه ی آزانگیز که میشنوی
آقای یک بام و صد هوا !!!
خر " بلعم باعورا "ست که داغش میکنند .
به جان پروردمش
و بر حریر شعر
لالایی به گوشش خواندم
غمش را گریستم و تنهاییش را سرودم
بخت منست که دم عقرب و ابروی دختر دهاتی ست،،
اما تو نیز
از مولیان این مصیبت ماهی نگیر
به خدا حیف ست نهالی که به خون دل
آبش دادم
تو در سایهاش بخوابی و
خواب هفت دریا ببینی
حیف ست
ثمرهی سرخی را گاز بزنی
که تمام سهم من ازین سراب سرنوشت بود .
او را بشناس :
ناخدا ی سفینهی هر سرودهی ماناست
شهبانو ی شعر
و شاهزادهی اشتیاقم
درست است کز شاخهی باورش افتادم
و بر این بالین بیکسی نوحیدم و بغضیدم
اما تو نیز طلب جام می مکن
از ارغوان لبانی که
مرا مویه سرای این محنتسرا کرد .
آه ... چه میگویم؟
حرامت باد
مال یتیم است هر سخنی کز او بشنوی
حتا اگر پاسخ لطیف این پرسش بیپروا
که " بانو ساعتتان چندست ؟؟ ""
..
او را بشناس :
بعد در حوض توهمت شیرجه بزن
دانای دلقکی که محترمانه
به آفتاب نگاهش زل میزنی و
میگویی : " من از شرق انتظار میآیم !! "
خانم منست او
خاتم و ختام جستجوهایم
عزیز کردهی گریههایم
مگر فرامرز به کدام گور سرد خوابیدهست
که بهمن ناسپاس را
میانه دار شاهنامه
کردهاند ؟؟؟؟
توربینها ی بادی منجیل
بامداد 13 بهمن 96
دوباره همان خواب را دیدم و البته فقط خواب بود ...
|
|
نقدها و نظرات
|
اگر زیبایی را شما تایید کنید پس مانا دقیقا سر صراطالمستقیم است چرا که مجوز از جناب اخباری دارد که موید زیبایی شعر اوست | |
|
و چه چیزی از ثبت نام نازنینان بالاتر که نامشان به یادگار درین صفحه ی کاهی میماند ؟ این خود علتی ست برای شادی ام و برهانی ست که سعادت مانا را شهادت میدهد | |
|
بی سبب نیست که نامتان با خوشرویی عجین شده که همیشه خوشرویی و صفا از کامنت تان میتراود ... پایدار باشی | |
|
سلام برای مانا عشق حقیقی آنست که موجب ثبات و یقین گردد و پرستش و نیایش را سبب گردد . و اینها را در گلاله ام یافته ام نقد من از این دنیا نگاه شاعرساز اوست | |
|
متشکرم بانو | |
|
سلام خاله جان و ممنونم از حضورتان | |
|
چند سال پیش در نیروگاه شهر دماوند با وحید سرکار بودم پسر جوان و قبراقی بود . دو نفری تیم کاری خوبی را تشکیل داده بودیم وحید اونجا بادختری دوست میشه و خیلی زود عاشق هم میشن . میگفت قرار ازدواج گذاشتیم .. اون روز جمعه بود و من میخواستم خانه بمانم . وحیدم کلی به خودش می رسید که با اون دختر قرار داشت اما سرپرست اجرا زنگ زد از نیروگاه و گفتند دوتا کابل داریم حتماً حتماً باید امروز وصل بشن به وحید گفتم من میرم تو نمیخواد بیای . برو خودتو آماده کن که بری پیش عشقت اما وحید گفت منم باهات میام تو تنها نمونی قرارم با دختره بعدازظهره و یکی دو ساعت کار نیروگاه مشکلی نیست
من رفتم یک سر کابل وایسادم بیسیم زدم که از مدار خارج بشه که نکنه برق دار باشه اونا هم به ما ok دادن که کابل از مدار خارجه اما یکدفعه صدای انفجار توی تابلوی اونور شنیده شد و وقتی خودم را رساندم دیدم وحید دچار برق گرفتگی شده و شدت برق به حدی بود که اونو به دیوار کوبیده بود و بلافاصله دچار ضربه مغزی شده بود و آمبولانس وقتی رسید که وحید دیگر توی این دنیا نبود
با همون جنازه به کرمانشاه برگشتیم توی نیروگاه یک مراسم براش گذاشتیم و این دختره مرتب توی مسیر کرمانشاه که داشتیم میومدیم هی زنگ میزد به گوشی وحید . گوشی دست من بود و دلم نمیامد چیزی بهش بگم پیش خودم گفتم یه روزی خودش میفهمه یا اصلا فکر کنه وحید بدقولی کرده کم کم فراموش میکنه
جوان رعنا را به خاک سپردند . در حالیکه معشوقش هنوز خبر نداشت و چشم انتظار بود . داغ وحید یکطرف . فکر اون دختره یکطرف .. با خودم گفتم چندوقت دیگه میرم پیشش یا تلفن میزنم و ماجرا را بهش میگم
من دیگه فراموش کردم تا اینکه بعد از مدتها عموی وحید گفت سه چهار هفته س هروقت میریم سر خاک وحید توی روستا روی قبرش کلی گل و خیرات و خرما و ... گذاشتن معلوم نیس کار کیه ؟ من فهمیدم احتمالا همان دختر باشه و یک روز صبح زود رفتیم سر خاک و دیدیم یه پاترول وایساده اونجا و یه دختر و یه پیرمرد که باباش بود اومدن من رفتم باهاش صحبت کردم جریان رو بهش گفتم گفتم گوشی وحید دست من بوده اما دلم نیامد خبرشو بدم بغض دختره شکست و جوری گریه کرد و همه ما رو هم به گریه انداخت که انگار قیامت شد میگفت یه چیزی بهم میگفتی حداقل اینقد چشمم منتظر نمیماند همش میگفتم خدایا پس این پسره کجا رفت آخرش هم بابام فهمید و قول داد پیداش کنه . من به بابام گفتم که وحید کارش برقه . کرمانشاهیه و توی نیروگاه دماوند کار میکنه
بابام بعدازظهر برگشت و گفت دقیقا همون روز جمعه وحید آزادی بچه کرمانشاه از دنیا رفته . به هزار در زدم و نزدیک دو هفته من و بابام توی کرمانشاه پرسیدیم تا فهمیدیم روستای شما کجاست و از ثبت احوال و اداره باغ فردوس آدرس گرفتیم
یکی دو روز مهمان شان کردم بعد که میخواستن برن دختره بهم گفت من دیگه نمیتونم توی ایران باشم و از این کشور میرم اما چیزی بگم مرگ بهرحال برای همه هست و انسانها باید بمیرن و حالا ممکن بود با وحید ازدواج کنم اصلا با هم نسازیم و اونم با یه حال بد از هم جدا بشیم یا هرچیزی
اما حسرتم از اینه که وحید چند بار خواست دست منو بگیره یا منو ببوسه گفتم اجازه نمیدم باید اول با هم محرم بشیم . فقط حسرت اونو میخورم که چرا حداقل دستشو نگرفتم و چند وقتی که با هم بودیم قدرش را ندانستم که حداقل تا روز قیامت حسرت نکشم
ممنونم از وقتی که گذاشتید . این صحبتی بود برای همه دوستان و بعلت ضعف بنیه و ضیق وقت و سیاتیک و هزار کوفت و زهرمار دیگر سعی ام اینه کمتر در فضای مجازی باشم اما خوب این حرفها را لازم بود بزنم | |
|
سلام اینجا ایرانست برادر . به هرجایی که بخواهی دست بزنی از تورم و خفقان تیر میکشد | |
|
سلام و در این صفحه هیچ جوانه ای نخواهد رست مگر از باران حضور عزیزان | |
|
سلام اینکه چندوقتی ست متوجه حضور پرنورتان در سایت شده ام خود دلیلی بود برای خوشحالی و اینکه اینجا تشریف فرما شده اید دلیلی ست بر دلیل سابق | |
|
همین هم غنیمتی ست که با شعری که تنها خاصیتش رنگ مانایی ست عزیزانی را درین کلبه جمع میکنم که عطر حضورشان برند بزرگی ست که در هیچ بازاری نمیتوان یافت | |
|
: | |
|
خوش آمدید و صفا آوردید و بر تاریکی این کلمات تابیدید | |
|
خجلم از اینکه شعری پربارتر ننوشتم و سفره ای سخی تر و رنگین تر نینداختم تا اصحاب جود و کرم را راضی نگهدارم . و همینکه میایند و بر این خوان افلاس مینشینند خود نشان از رادمردی و بنده نوازی شان است | |
|
سه بار باید بر آنچه نوشتی سجده شکر به جا آورد اول آنکه نوه ی مانا آمده به نیای دلشکسته اش سر بزند دوم شعر مانا احساس پاک سحرش را برانگیخته و سوم آوردن نام گلاله ام که دلیل همه ی شعرهای ماناست | |
|
و موسای عزیز از اینکه شعرهای پیشین مرا زیبا شمردی در پوست خود نمیگنجم چرا که سخن شعرشناسان حتا اگر برای تشویق باشد باز هم سندی ست برای آنکه بدانم آب در هاون نکوبیده ام و زحمتم بیهوده نبوده است | |
|
از دغدغه های مانا ، یکی هم جستن محمدجواد است در سایت تا ببیند حالش خوب است یا به تیمارش برخیزم با جمله ای یا شعری ؟ که خود و شعرهایش بوتیماران بی ادعای ملک ادب هستند | |
|
در اینکه همه ی ساراها خواهران تنی مانا هستند همانقدر ایمان دارم که به حضور خورشید و ماه و اینکه سارای عزیز نام گلاله را به مانا پیوند میزند دلیل دولت ماست و علت سعادت مان | |
|
خوش آمدید و چراغ خنده برافروختید | |
|
سلام و راستش این اولین و آخرین باری بود که حس رقابت و حسادت داشتم با کسی . آنهم آدمی در خواب که اتفاقا فرد مفیدی بود و از اعضای هیئت مولفین استان مان و مدرس فلسفه و نویسنده کلی مقاله خواب دیدم که .... و روز بعد در سرمای منجیل اینرا نوشتم تا آرام شوم
سبب ساز افشای این راز شدی که برای برخی دوستان هم سوال شده بود . شکر خدا گلاله دوشادوش ماناست و دوستانی چون شما مشوقان قلمم و همینست که مرگ را برای همیشه شکست داده ام | |
|
درود فراوان برشما و گلاله ی نازنین 🌹 ودرود وسلام بر عشق که دلیل زندگی است .
"زندگی بی عشق ، یعنی ابتذال یک سرازیری به اعماق زوال یک دل خالی وَ یک جام تهی یک زبان بسته و یک ذهن لال باغ بی حاصل ، درخت بی ثمر زندگی بی عشق، یعنی سیب کال حسرت پرواز در اوج خیال مثل حس مرغکی بشکسته بال مسخ ظاهر ، غافل از باطن شدن گم شدن در های و هوی و قیل و قال زندگی بی شور و عشق و انتظار می شود تکرار روز و ماه و سال عشق ، معنای عمیق زندگیست عشق یعنی معرفت، یعنی کمال
زنده باشید .☘🌹🙏☘🌹🙏
| |
|
چه نام و سجل زیبایی و این اتفاق فرخنده ای ست در صفحه ی مانا | |
|
همینکه شما را میبینم یاد همه ی بامعرفتها میافتم . سپاس که آمدید و مشعل معرفت برافروختید | |
|
و چه حال نیکویی ست که دوستان همیشه با خود کلمات تازه و نویدهای تازه تر میاورند .. بی هیچ شکیبایی چشم به راهتم رفیق | |
|
یکی از اتفاقات خوب اینجا دوستی و آشنایی ام با شما بود که نامتان از سعادت خبر میدهد و سجلتان از بهشت | |
|
و البته تارا چون تاراست باید هم چنین بدرخشد و تاریکی را بزداید از صفحه پسرخاله اش | |
|
مایه ی خرسندی ست حضور جوانان برومند و پرانرژی در صفحه ی این پیرمرد که موی سفید شقیقه اش اعتبار عشق است .. | |
|
سلام مهدی عزیز علت اینکه کسی نقد نکرد پیشنهاد و درخواست خودم بود . دوست نداشتم بچه های همگروه برای این شعر دست به نقد شوند . چون نقد دوستان گاهی باعث ایجاد هاله میشود و دیگران را در معذورات قرار میدهد و از بازگفت نظر واقعی خویش امتناع میکنند . حتا گاهی پیش آمده از دوستان خواهش کردم که نقد منفی داشته باشند تا باب مباحث و نقطه نظرات متفاوت باز شود . کاری که با هماهنگی خود در صفحه خانم محبوبه امیری انجام دادم . همه ی دوستان نزدیک از قبل میدانستند تعمدا به شعر ایشان خرده خواهم گرفت و تنها بخاطر آن بود که تنور بحث گرم شود وگرنه من خودم با آن شعر مشکلی نداشتم و آنرا کار موفقی میدانستم | |
|
بعد از سلام و عرض اشک چه بگویم به ارغوان؟ که هنوز مومن به آیات خون ماست و تصویر واپسین تبسم شقایق قابی ست تا ابد بر سینه ی مادرانمان
راستش ما نه کرکسان لاشه خوار بام باور کسی بودیم نه کفتارهای سور مرگ هیچ غزالی مشتی قناری بودیم در قفسی شبیه گربه که هزاران کوه داشت برای پژواک سکوت و هزاران رود برای سمفونی هیس ! و هنوز به مرز آبی آواز نرسیده بودیم که گلویمان را در آبان سرخ اشتیاق بریدند
بعد از سلام نمیدانم میان این همه هجای بی غیرت کدام شان به کار مانا میاید برای تفسیر " شلاق و گرده ی عریان " ؟؟
آه ... ما هم تمنای طنین چکاوک بود در چکامه ی خاموشی مان ما نیز از بوسه ی باد و گونه ی گلاله خطی خوانده بودیم از خاطره ی سبز بهار و از دامان درخت طلبکار خوابی بنفش بودیم اما تو بگو در کدام سوره از کتاب زرد خورشید ساز آتش را تحریم کرده بودند که هنوز این شیوخ سیاه فکر هزار منبر به خون دختران تاک ، تشنه اند ؟؟
بعد از سلام حال ما خوب نیست شبیه شهادت پنجره ای در محکمه ی دیوار
شعر " نامه ای از زندان " احساس کردم دوست داشتی . کاملشو فرستادم | |
|
درود رفیق، بله ممنون. خیلی خوب بود. سرت سلامت و دلت بی گزند | |
|
درود و عرض خوشامد | |
|
ممنونم از شما جناب فتحی | |
|
و باز هم سپاس که به مهری مجدد خواندی | |
|
سلام ایمان عزیز یکی از دوستان و همکارانم علاقه ی زیادی به این شعر چندسال پیشم داشت . و هر روز در مسیر کارگاه و خوابگاه ازم میخواست بخوانمش . در سایت منتشرش کردم که بتونه هرروز بخونه .. همین مشکل و ناراحتی در کار نیست و من هم همان مانای شلوغ و خنده روی سابقم | |
|
مرسی مجتبا جان | |
|
همچنین حال شما و دنیای شما امید که همیشه عالی باشد | |
|
سپاسگذارم | |
|
پیامها و مخاطب پیامهام که بنده باشند قابلتو ندارند . اتفاقا چند روزی به هوای زیارت بعضی دوستان رفتم سایت اونور و کلی هم براشون نوشتم البته غیر از معدودی کسی آنجا نبود و باز هم داشت سرم شلوغ میشد که فرار کردم | |
|
سلام و عرض ادب و خوشامد .. این همه از مهربانی شماست | |
|
خودت گل بودی و با خودت سبزه هم آوردی | |
|
اشکی که عشق سبب آن است بارانی است که دانه های محبت از رحمتش جوانه میزنند ومشقی که عشق قلم آن است زمین حاصلخیزی است که تمام فصل آماده ی بذرافشانیست | |
|
سلام و براستی اگر خوش بین نبودی اینجنین خوش و نکو در این سروده نگاه نمیکردی .. سپاسگذارم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیباست
موفق باشید