سلام سلمان عزیز، این بار اصلا قصد نداشتم بنویسم تا بانو گلاله ناصری داستان را تبیین کردند، نمی دانم نسخه قبلی این شعر را دیده بودی یا نه؟ زبان در نسخه قبل صمیمی بود با این حال شاعر خودش شعرش را ویرایش کرد و رسید به این نسخه با این وجود، پی نوشت که شما خودزنی می نامید هنوز پابرجاست
بنابراین شاعر یا خواسته ما را به جان هم بیاندازد و خودش آن طرف انگلیس وار قاه قاه بخندد (با چاشنی طنز) یا هدفش واقعا استفاده از نظرها و پیشنهادها بوده و یا شاید هم اهداف دیگری داشته
اما چیزی که ما هر دو بر آن همدل و همزبانیم چیره دستی مانا بر شعر و واژگان است
بنابراین فرض را همان اول بر این گذاشتم که شاعر قصد دارد پرده سکوت سایت را بزند
اما در خصوص کاری که انجام دادم
اولا صرفا برای نشان دادن نقاط ضعف تالیف بود البته با برداشت های مبتدیانه خودم و البته ما را بیم آن نیست که به اذعان خودمان بشکنند
دوم هر چه از این پیشنهادها قابل استفاده بر سفره گشوده مانا نوش جان خودش و مهمانانش و هر چه بلا استفاده بود می رود یکراست به روده دراز خودم
سوم آنچه خواندم آنقدر بر من تاثیرگذار بود که حتی المقدور و ناچار که انسانم و محکومم به عواطفی که برانگیخته می شود و هر چقدر هم سعی کنی مسکوت بمانی یک نفر صدای سکوت تو را می شکند پس ناگزیر نوشتم و شاید در دربار کریم خانی، تحفه درویش نان خشکی باشد که بر مذاق هیچ کس خوش نیاید و حتی صاحب خانه تو را با تیپا پرت کند بیرون اما خودت می دانی آنچه از ظرف دل برگرفته ای و آورده ای در ساحت بلند شاعر اجر و قربش کجاست لکن در حد بضاعت همین بود، بر سفره ی گدای واژگان نشستن از اوصاف کریم خانی است، ما را نیست امید مگر به همین اوصاف که در طمع انداخت
چهارم کورد : اگر چه روایت قومی و قبیله ای است اما داستان شرافت است و شرافت مرز نمی شناسد مخصوصا اگر سربدارانی باشی جنگل را بیابان می کشی که اظهار ارادتی بکنی
پنجم از این شعر نسخه بیابانی ام ارزانی خودم که دل بی قرارم تا اسم افرا را شنید لرزید و رفت به کویر، زاییده کویر باشی فکر کویر تو را غافل از افرای جنگل نکند نمی دانم چه حالت است
ششم سپاسگزارم که باب گفتگو را گشودی
افراغ اندیشه را پاس بداریم
بداهه ای کوتاه :
"مار پیچی طولانی است
زبان چسبناک
مار خوابیده
روی گنج های
آشکار و نهان
سرزمین من