سه شنبه ۱۵ آبان
مرگ عشق (اندیشه) شعری از علیرضا عالمی
از دفتر شالیزار نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۳ فروردين ۱۴۰۰ ۲۳:۵۴ شماره ثبت ۹۷۲۷۷
بازدید : ۴۰۸ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب علیرضا عالمی
|
ماجرا چیست اینک اندیشیدن پایان گرفت
جای فکر و اندیشه را مستی دنیا گرفت
خفته مغز ها در آدمی قلب ها پر گشته از ناجوان مردی
افسوس دگر پهنه ای نیلگون را مستی دنیا گرفت
ارزش های به بهایی ناچیز به فروش رفت
نگاه عاشقان را ، زوالی روزگار در بر گرفت
هنجار ها خسته، سیاهی پا گرفت
مرغوبیت مقلوب ماند و خاک گرفت
تا انتهای این قصه را آفت زد و فقدان گرفت
این چنین بود که در دل کبودی پا گرفت
زیر رگباره خباثتها روح انسانیت فریاد کشید
زان که فریاد سرکوب گشت و روح را حالتی پوکی گرفت
با کدامین سِحر باید مهر را زدل ها زنده کرد
با کدامین رَسم جوانمردی را باید پس گرفت
با کدامین رایحه بوی بد خیانت را باید زدود
با کدامین غمزه باید نگاه پرکینه و پر درد را پس گرفت
در تن ما این درد نغمه های عزا را میسروید
آیا نمی بایست جای عزای در دل ما، سور جا گرفت
غرق غم شد دلها، جای برای عشق نیست
آه عشق و مستی را مستی خاموشی گرفت
در سینه ها ناگهان برق محبت غیب شد
تمام سینه ها را میر و خاموشی در بر گرفت
خانه دل از عشق تهی گشت و بیقرار جا گرفت
اشک خون آلود خورشید زمین را در بر گرفت
آتش کینه شعله ور گشت و دفتر عشق سوخت
عشق نابود گشت و مجنون عشق خود را پس گرفت
ناباورانه در خیابان ها دستها کودکی در سرما یخ بست
در هوا مسموم شهر مردانگی گندید و بو گرفت
ناگهان رخمه ها از هر سو در آسمان ظاهر شدند
آسمانِ عشق را جای قناری رخمه در بر گرفت
از لنگی این خلایق است که درد در سینه پرگشته است
زین فرصت جغد شب هم شلاق خود را پس گرفت
این سبب آسمان سیه مست بر عشق خنجر کشید
روز را به کام ها تیر کرد و امید را از دلها گرفت
حال در بساط مان جز آه وحسرت چیزی نیست
نغمه های لای لای مان را نامیدی در بر گرفت
منقرض گشته نسل خندان بشر
لب ها را جای خنده غم در بر گرفت
یاد آن روزها که در آن فصل بهاری پیدا بود
حال بهار از یاد ها رفت و روی خود را از ما پس گرفت
پوزخنده رخمه ها به حال ما نادیدنیست
قه قه های کفتار ها به حال ما نادیدنیست
مثله یک جیفه خود را محصور بین کفتار ها ببین
خنده های کفتار ها و رخمه ها را ببین
حال از ترس اشک بر چشم ها حلقه زد
بر نگین چشمها جای اشک خون خیمه زد
ماجرا چیست !چرا این قصه را باختیم
میدانی راه شب را ما هموار ساختیم
آن زمان که بودیم غرق در مستی خویش
ناآگاه از اطراف نم گرفت ارزش های پیش
ماجرا این است که اندیشیدن پایان گرفت
ما غرق در زر پرستی بودیم سر ما را کلاحی جا گرفت
افسوس که عشق زدل ها رخت بست و راه دیگر در بر گرفت
ذهن بیمار ما در خواب بود که خماری او را در بر گرفت
رخمه ها ساز نوبهاران را نواختن
ناگهان قه قه کنان بر آسمان ما تاختن
حال باید مرگ غنچه ها را دیده حرفی نزد
داس روزگار بر ساقه های لاله ها را دید و دم نزد
این چنین شد که تاریکی روزها را در بر گرفت
آه از دلم ! آه چاره نیست این درد ها را دگر روزگار پس نگرفت
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود