وقتی میگویم دوستت دارم
نمیدانم ، منتظر بوسه باشم یا شلاق ؟؟؟
چشم به راه بغل باشم یا تیپا ؟؟
وقتی بگویم دوستت دارم یعنی که باز،
پروانه ای پیله ی صبرش را به اشتیاق شقایق باز کرده است .
یعنی گنجشکی از کنار جویبار زندگی
برای جوجه های احساس من
دانه ای به ارمغان آورده ست ...
وقتی میگویم : دوستت دارم ، جمله که نیست
آیت و معجزت جاوید منست !!
مومن شو ای زن،
وگرنه مرا این فریسیان فربه
به سنگ گران پاسخ میدهند ...
وقتی میگویم عاشقت شده ام ،
دنبال تفسیر و فلسفه نباش :
رواقیان همه بر دار سوالند، و
شکاکیون همه در زندان تردید !
هنوز نشنیده ام هیچ فیلسوفی در جهان ،
زنی را در آستانه ی اشتیاق بغل کرده باشد !!!!!!
وقتی میگویم دوستت دارم ،
یعنی سرودن رسالت منست و بوسیدن وظیفه ی تو
جز سرودن و بوسیدن راه سومی نیست برای ما
وگرم هست ، از آتش فنا و سردابه ی مرگ میگذرد ...
تو در تک تک این کلمات خیره شو و
خدا را بر این چشمان خیس شاهد بگیر :
میان ما جز سرود و خواهش چه بوده است،
که به برزخ بغض و دوزخ دوری نرسیده باشد؟؟
دوستت دارم یعنی زمین خیس دیدگان من
قالیچه ی قدمهای توست !!
دست تو که مال من نباشد
لبهای تو که مرا نبوسند ،
چشمهای تو که مرا نجویند ،
پشت پا میزنم به این کره ی خاکی
که زباله دان تاریخ و قتلگاه شاعران است
وقتی میگویم دوستت دارم ،
فهمیدنش چندان دشوار نیست
کافیست که دانه ی همین لوبیا را به خاک و آفتاب و آب بسپاری و
به تماشای معراجش بنشینی ..
کافی ست دل به دریا بدهی و شقیقه های مرا ببوسی
که نقره فام ایام دوری اند ...
وقتی میگویم دوستت دارم ؛
یعنی من نیز از وارثان سخاوت گندمم
یعنی تو نیز شایسته ی تاج کلمات منی
که بر سر بگذاری و بر مردمان چشم من خدایی کنی ...
حالا برگردیم به ابتدای این شعر
ای سرو قباپوش غمگین !!
ترا دوست دارم ...
آیا از این آتش فروزان تمنا
پرتویی هرچند لرزان ، در دل تو نیست یا هست ؟؟
۱۱ مهرماه ۱۳۹۵ / نیشابور
اول : عبارت سرو قباپوش از سعدی و خط آخر " در دل تو نیست یا هست ؟ " از سیمین بهبهانی امانت گرفتم
دوم : جناب سیدحسن خزایی همیشه گلایه داشت که اکثر سروده های سپید ، غمگین و مایوس هستند و حالشان را بد میکنند .به گمانم در این اثر فضا شاد و امیدوار است ، مناسب میبینم که این دلسروده را که در واقع متنی ست با رگه هایی از شعر سپید ، به این بزرگوار تقدیم کنم . باشد که مقبول طبع ایشان قرار گرفته و با ما بینوایان سپیدگو آشتی کنند .
سوم : تنها گناه سپید اینست که دیوارش کوتاه است بطوریکه حتا مانا که دو خط کلاسیک بلد نیست مدعی سرودن آنست . وگرنه اگر منطق شاعرانه رعایت شود شعر نو و کهن هردو عزیزند و هردو طرفداران خاص خود را دارند .
چهارم : چند روزی ست که در شهرستان خواف مشغولم و وضعیت نت بسیار وخیم است ( معدن سنگ آهن ) چنانچه به کامنتهای عزیزان دیر پاسخ دادم معذورم ..
پنجم : انتخاب دوستم سلمان مولایی را بعنوان مدیر افتخاری خدمت ایشان و باقی اعضا تبریک میگویم و امیدوارم رسالتی که بنده از انجام آن ناتوان بودم ، ایشان به زیبایی و کمال به انجام برسانند
.مانا که هستید .مانا تر باشید
دل نوشته ای زیبا.
درود بی پایان.
گل تقدیم شما
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺