« آتش عشق »
بارالها به تو دل را بسپردم،که شوی غمخوارش
دل من رو به تو آورد ، که باشـی یارش
من که دل بـر تو سپردم ، به امید کرمت
توسری خورده ي زجر1 است نکو می دارش
ای بسا دیو و ددی را که تو یاری کردی
تا که بـر هـر دلِ دانـا ، برسـد آزارش
یارب این طُرفه سیاست زِکه بود و زکجاست
در همه دور جهان نیست و در پرگارش
آتش عشق تو ، در این دل من شعله زده
شعله ي آتش آن سوخت ،همه سربسر بازارش
فارغ از میکده و عیش و تفنن2 هستم
یاد ما را نظرت ساخت ، چنین در کارش
مُطربا عیش و ترنّم زِ کجا می خوانی
غیر تزویر و ریا نیست ، جهان در راهش
این همه غُلغله و وِلوله3 در باغ جهان
جز صداهای غلط نیست ، به هـر آثارش
ای که معیار جهان را به حقیقت نگری
کی حقیقت به جهان بوده و در معیارش
مُطربا عیش و ترنّم ، چه بـخوانی به جهان
روز اول نـنهاده است ، همـان معمارش
پیرِ ما گفت : جهان غم نـخورد از غم ما
آفرین باد ، بـر آن دانش و آن گفتارش
زر و دینار جهان ، در بَـرِ4 دانا چه بُوَد
مرد دانا نـخورد ، حسرت یک دینارش
اول این جنگ و جدل ، بوده به دنیای دنی
روز اول شده ايي ، صید همین پیکارش
گُل این دهـر دنی باشد و وانگه نَـبُوَد
زحمت آن که نیارزَد ، به خراش خارش
گُل دنیای دنی ، کس نـتوان راحت چید
ذلـتش را بـچشیدم و همـان آزارش
دادم از دهر دنی باشد و مکر و حیّـلش
دایماً شکوه کنـم از اثـر مکارش
بلبلی گـر بـزند چهچهه ، در باغ جهان
زهـر دوران جهان است ، دَم منقارش
مردِ دانا دل ، از این باغ جهان شکوه کند
ای بسـا شکوه که دارد به دل بیدارش
هر که با چشم بصیرت، به جهان کرد نظر
جمله ی کار جهـان را ، بکند انکارش
داد از این غُلغله و وِلوله در کار جهان
در همین ولوله دارم به زبان آزارش
پیرِ ما گفت: به دنیا نَـبُوَد تکیه گهی
تکیه گه نیست ، به دنیا و نه بـر دیوارش
این همه آدم از این باغ جهان ، بهـره برند
بهره ی صدق و صفا نیست بـرِ دیّارش5
بارالها حسن از امـر تو ، فرمان تو بُـرد
تا بِـبارد به سرش ، فیض تو و انوارش
٭٭٭
1- آزار و اذیت 2-گونه گونه شدن - تفرج 3- فریاد و غوغا و شور 4- پیش 5- کسی
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی