ما
بی سابقه ی مسابقه ی سقوط
درفصل پرترنم بازیِ با سنجاقک
وکرت باغهای کودکی الکی
ازبهشت نوسرشت داناییِ امن
به دوزخ بی ایمنِ نا دانیِ هبوط
پراکنده شدیم !
باسعیِ بی وسعِ وسیع خویش
درکمانه ی پرتاب پُرشتاب
باسُم کوبیِ سَتم بارِ اسبانِ گاریِ سهل انگاریِ و سهو
بافخرِفجرِ پرفتوحِ علوم
اما
قاعده این نبود .
دردایره ی همیشه سرگردان
آب در آسیاب کلمه می ریزیم
درچرخشتِ ناموازیِ بیقرار یِ سنگ
بالابه لایه های تقدس
بی انقطاعِ قطارهایِ لجوجِ رجزخوان
قلب ، منقلب زقوت اوراد است...
آیانیست کسی
تافهم کند ؛
این سیرگشتِ بی مسیرِ مسبب را ؟
عمربشر به شرّ متبادر نبود
این خوف مستمر ،
به جهالت سپرده سر .
واکن دوباره دفتر اسپید نانوشته را
بی آب ورنگ
در آن هزار سرِّ سویدای دیگرست
بینی ، تو دم به دم(در اشراق ممتحن)
بی سرباز وسرجوخه و تفنگ
صلح مداوم گرگ و بره را
ما قومِ نوحِ مانده از کشتیِ بی چالش خودیم
خوکرده ایم به کوه و تل وتپه ی خیال
درتنگ چاهِ کورذهنی و قفا
براسب خویشیم سرسخت استوار
لیک بی خبر ؛
زاصل و ، زاسب و
زکوچِ دیار ویار
درکوچه پس کوچه های تاریک بی ثبات
ازاین سیاه چاله به رغبت جدا شدند
درعصرپرتحجرو ظلماتِ روسیاه
نیکان سرفراز
پیام آورا ن روزگار
برگشتن به خویش ،
شرط نجات ماست .
این کارساده را ،
هرگز مکن انکار
بربام سکوت خود ببین ؛
مرغ اندیشه در پرواز
درآرارات ، تخت سلیمان ، کوه جودی تُرک
در هر کجای گسترده ی خاک
طیرِ طایرِ قدس است ،
کشف کشتی بی کُشتی نجات ...
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد