« راز حق »
كار جهان و جامعه را امتحان بُوَد
اين امتحان ، به روز قيامت عيان1 بُوَد
روز قيامتـي كه بـگفتند : آنكه هست
ني گفتنـش فقط بـه زبان و بيان بُوَد
اين گفتگو زِ بي خردان زمين كه نيست
اهل خرد بـگفت: آن از آسمان بُوَد
امروزه نيست ، اين همه گفتند از قديم
اين آزموده تجربه پيشينيان بُوَد
رسم درستي است و نكو ، اي برادرا
آن رسم و راه دولت و نسل كيان2 بُوَد
غافل مباش ، اي بشرا راز حق بـجو
رازي زِ جامعه و حكمت جمشيديان بُوَد
نان خوردن از تقلّب و نيرنگ و خودسري
روز حساب ، عاقبـت آن گران بُوَد
پيرانِ معنوي ، سخنـي گفته اند زِ علم
تا روز حشر3، علم حقيقت همان بُوَد
اي جاهلان زِ نكته ي سنجيده بـشنويد
معناي هـر سخن، به درونـش نهان بُوَد
تاريخ روزگار ، نشان داد راه راست
مانند تير راست ، كه آن بر نشان بُوَد
دانشوران دوره ي بگذشته گفته اند
بايد كه مرد ، يك دل و يك زبان بُوَد
حرف درست و معنـوي و راه راستـي
ميراث نيكي است ، زِ پيغمبران بُوَد
اي جان من،خطركه به زعم تو خوش نبود
همراه تو خطـر بُوَد ، اما نهان بُوَد
از فتنه هاي مردم اين دوره الامان
دلها به يكديگر ، همگي بدگمان بُوَد
هركس كه ظلم وجور وجفايي كند به خلق
از كيفـر جـزا4 نـشود ، در امان بُوَد
ظلم و جفا و جور هر آنكس نمود ، ديد
خود را بديد ، عاقبت از خون دلان بُوَد
شب زنده دار ، صيد خودت را مكن رها
در نيمه شب، دعا به هدف در نشان بُوَد
فرماندهـي كه حكم خدا را نديد و گفت
باري بـه دوش مـردم دور زمان بُوَد
معيار حكم حق ، به فزونـس زِ فكر
معيار ما بـه قـد و حدود و توان بُوَد
شش ماه زير خاك بود ، مار بي خوراك
هر دَم زِ چيست ، حاجت آدم به نان بُوَد
اين آستان با عظمـت را كه ساخته
فرشـش زمين و عرش، به كروبيان5 بُوَد
لطف خدا ، اگـر نـبود بـر توان من
اين حرفهـا كجا زِ من ناتوان بُوَد
من شاهدم كه ظاهر نطقم زِ غيبي است
هر چيز هست، باطنش از غيب دان بُوَد
گر با رضاي خالق خود ، من در آتشـم
لطف خليل، حافظـس و آرام جان بُوَد
سنگي خليل6 بر كمرِ كعبه ، نصب كرد
آن قبله ي من است ، بنايـش از آن بُوَد
داود(ع) قبله اي كه بنا كرد از قديم
يارب مخواه ، قبله ي ديو و ددان بُوَد
ترسـم خرابـكاري دنيـا مـرا بَـرَد
در غير راه حق ، كه ره گمرهان بُوَد
گر توبه چون نصوح نمودي ،بشر مترس
خلاق ما زِ لطف ، به ما مهربان بُوَد
آب و هواي فصل زمستان تا بهار
فرقـش چه مي بُوَد ،كه چنين و چنان بُوَد
راهـي بـراي حادثه هـاي خودت بـجو
بنگر كجاس ، حادثه از تو نهان بُوَد
هـر آفتـي7 به ما برسد ،بي رضاش نيست
بر ما چرا رسد ، اگر از مردمان بُوَد
تسليم حق اگر شده اي بـر رضايتـش
آفت چرا به طبع تو، سخت و گران بُوَد
تسليم حق شدن ،به زبان و بيان كه نيست
تسليم امر حق، به همين جا عيان بُوَد
از خود گذشتن است و زِ دنيا گذشتن است
در آن مرام و مذهب مرتاضيان8 بُوَد
منما تو كبر و ناز ،گر سنجيدنش به علم
آن زشتـي است و بـر آدم زيان بُوَد
عُجب و تكبرت بنه بر خاك اي حسن
آن عُجب و كبر ، قبله ي نامسلمان بُوَد
٭٭٭
1- ظاهر- آشكار 2- كيقباد و كيخسرو 3- قيامت- برانگيختن 4- كيفر بدي 5- فرشتگان مقرب
6- حضرت ابراهيم(ع) 7- ضرر- بلا 8- رياضت كِشنده
حسن مصطفایی دهنوی
آموزنده و حکمت بیان
روح شان در رحمت واسعه حق عزتمند و شاد