مسلخ عشق

نگار باده نوشم سخنی زآن لب شیرین بگو
تو ای آرامش جان از سرو خرامان وز سیرت پنهان بگو
مسلخ عشق در هنر بازی چشمان تو بند دلست
از حسن قلم وز پرتو ایمان ز سخندان بگو
عیاری و طراری در خور مجلس عشاق نبود
هم صحبتی با شیرین دهنان وز مرغ سلیمان بگو
عاشقان خدمت می خانه بی غم و منت کنند
جام منصور بنوشندوز چه یوسف کنعان بگو
گر در این حلقه توان ماندن حلقه زلفش گرو
از صاحب نظران قصه پارسایی وز لب اتشان بگو
ناله مستان به خواموشی وز پریشانی  گذشت
وز نوای لیلبک سوخته ی عاشقان وز آتش دان بگو
چون نفس بر نمی آید که روزی عاشقان گویند سخن 
وز بی اصلی دنیا ز آن خاکسترتخت سلیمان بگو