من شعر؛ بی تکرار؛
فصل زندگی هستم
آوای خاموشی؛
که دستی بر دهانم راه بسته
تندیس؛
یک اسطوره ام؛
با نام آزادی
مقهور بی رحمی زندان و؛
سیه چالم
پتکی که می کوبد؛
به فرق؛ تارکم در پای آبادی
ویرانی؛ گنجی کهن؛
در بستر غاری که در لاتوی تاریخم
بغض فروخورده؛
به کمبود زمان ناب
فرهنگ نابود بشر؛
تا مرز حرمانی که در قلب تمدن رفت
فرزند هابیلم؛ که خونم مانده،
بر دست عمو قابیل
یک چشم خون بار و؛
یک چشم اشک آلوده از کینم
سلول بنیادی؛
که از بن ریشه پوسانده
آغوش مهجوری که؛ در؛
تنگنای مرز رفتنش مانده
یک سو وطن؛
یک سو رهایی تا دل دشمن
رنگین کمانی؛ بعد باران؛
زیر تابش های خورشیدم
من آیه ی پاک بشر
در صفحه ی بی سوره ای هستم
جلاد تاریخ و
جنایتکار بیرحمی
بر صفحه دیوار در ب
خش جنایی ماندنی هستم
آهوی دشتم; ببر بنگالم; نه!
شاید؟ موش صحرایی
پیغام راز زندگی؛ در یک شکار؛
وحشیانه؛ ماندنی هستم
قابم؛ که عمری؛ روی دیوارم؛
بدون میخ
آری سوالم یک سوال بی جواب
منطقی هستم
دست بسته ی؛ افتاده در؛
دست جنایتکار
مظلوم تاریخم؛ به نام؛ ظلم ؛
زندانی این؛ زندگی هستم
17آذر99
آذر.م
بسیار زیبا و شورانگیز بود
گلایه آمیز
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد