درودی گرمتر به شما شاعر ارجمند جناب پاشایی
ضمنِ سپاسِ بی اندازه برای افتخاری که با خواندنِ نوشتارم نصیبم نمودید و سپاسِ بسیار بیشتر برای اینکه بنده را از دیدگاهتان آگاه مینمایید.
((
منظور از نو کردن زبان شعری در ادبیات امروزی این نیست که شما بیایید صرفا از واژگان جدید و مدرن که به اقتضای پیشرفت های تجربی بشر در بین زبان های مختلف راه یافته اند، استفاده کنید و بگویید شعر من زبانش امروزی شد. این طرز نگاه چندان صحیح نیست بلکه پشت پرده سخن دیگری هست.
))
تعریفِ بنده از شعرِ نو شده و امروزی... به باورِ بنده هر شعری که شاعری ((معاصر)) سراییده باشد، با هرگونه واژگانی که در آن بکار گرفته شده، با هر وزن عروضی، شعری امروزی است. یعنی درواقع بنده اعتقادی ندارم که نیاز است کسانی دست بکار شوند تا شعر را امروزی کنند. همین که شاعری شعری میسراید خود بخود چرخِ امروزی شدن شعر و ادب به گردش می اُفتد.
بنده معتقدم کسانی که از جایگاهِ خود برای دست بردن در روندِ این فرآیندِ طبیعی استفاده میجویند، یا از عنصرِ ((خرد)) و یا از عنصر ((خیرخواهی)) بی بهره اند.
((
امروزی کردن شعر یعنی حذف واژگان متکلف و مصنوع، حذف حروفی که استفاده از آن ها عملا سالیان سال است که از زبان نوشتاری فارسی رخت بربسته اند مثل همی، کاین به جای که این، کان به جای که آن، ز به جای از، مرا به جای من را و دگر به جای دیگر، کو به جای که او، وی به جای او و
.... .
))
بسیار سپاسگزارم. معنای امروزی کردن شعر را از دیدگاه شما دریافتم.
و بنده در ذهنِ خود این جملات را نه با عنوان ((امروزی کردن)) بلکه با عنوان ((فلج کردن)) یا چیزی شبیهِ آن ذخیره می کنم.
((
در کنار همه این ها لطیف تر کردن و سلیلس تر نمودن جمله ها و نزدیک کردن هر چه بیشتر آن ها به زبان امروزی توده مردم جامعه.
))
و این قسمت را تحت عنوان ((کاهشِ وسعتِ ادبیات)) به خاطر میسپارم و هر وقت به آن مینگرم، دریایی را میبینم که آب باریکه ای شده است...
((
مثلا در همین شعر شما واژگان زیر برای اغلب خوانندگان ناآشنا و غریب است و کاربرد آن ها در زبان فارسی امروزی واقعا و عملا در حد صفر شاید باشد.
غُم غُم - خاشه- تُم-اَنجم
))
البته آن واژه ((ثُم)) است، نه ((تُم)).
مثلاً وقتی بنده و برادرم در کودکی دعوا میکردیم(که متناوب بود) و به زد و خورد می انجامید، به یکدیگر می گفتیم: ((ثُمِ خر کوتاه...)) (که یادش بخیر)
پس این واژه همچنان بسیار پر کاربرد است.
واژه ی ((غُم غُم))، که آوایی ست که کودکان هنگام ماشین بازی تولید می کنند...، به گوشِ کودکان خورده است و در میانِ آنها پرکاربرد است.
واژه ی ((انجم)) که جمع شده ی ((نجم)) و به معنای ستارگان است، شاید به گوشِ شما نخورده باشد. اما به گوش ((عالم)) ها خورده است.
واژه ی ((خاشه)) زشت است که ندانیمش، اما آنهایی که دیگران را ((خاشاک)) صدا می زنند، می دانندش و میانِ آنها پر کاربرد است.
((
آدم خیال می کند شما از عمد این واژگان بسیار ناآشنا را در شعر آورده اید تا از مخاطب بخواهید برود به هر نحوی که شده معنای آن ها را آن هم اگر توانست پیدا کند و یاد بگیرد.
))
این برداشتِ خیلی خوبی است، اما این برداشت درباره ی این نوشتار بنده، وارد نیست.
اما چون بنده نیز که ایمان دارم به درست بودنِ این کار که شما به خوبی توضیحش داده اید، دلیلش را خدمتتان عرض میکنم.
شما هیچ شربتِ خوراکی ای را نمی یابید که شیرین نباشد. اما آن شیرینی بخشی از ((دوا)) نیست. آن شیرینی تنها برای اینست که شما حاضر شوید داروی تلخ را بنوشید...
هیچ آدمِ سیاستمداری، حرف زورِ خود را بطورِ خشک و خالی به خورد مردم نمی دهد، بلکه در کنارش کلی حرفهای زیبا میگذارد تا مردم آن حرف زور را بپذیرند.
هیچ مدعیِ عرفان و ... چرندیات خود را بطور خشک و خالی به خورد مریدان نمی دهد، بلکه در کنارش کلی حرفِ حساب می آورد تا مردم بجای شک کردن در خرد او، در فهم و درکِ خود شک ببرند و حرفهای او را ((نفهمیده و نسنجیده)) بپذیرند.
بنده هم، چون می دانم واژه های کم کاربرد، به گوشِ مخاطبم نامأنوس می آید، سعی می کنم تا یافتنِ ریتم و آهنگ و ویژگی های پذیرفتنیِ دیگر، آنها را به بازی ندهم. اما به محضِ یافتن جایی برای آنها، هرگز به آن واژگان عزیز جفا نمی کنم. چون حق دارند مفید باشند.
((
علاوه بر این ها آمده اید و واژگانی نظیر فرمان - گاز - اهرم - لولا و خودرو را در جای جای شعرتان گنجانده اید تا مثلا تلقی نوگرایی را با آوردن واژگان نو در ذهن مخاطب ایجاد نمایید که به واقع با شکست مواجه شده است.
علاوه بر این ها ادغام واژگان ناآشنا و واژگان مثلا امروزی در شعرتان، یک بی تناسبی خاصی را به کلیت شعر بخشیده که از یکدستی و هماهنگی آن به شدت کاسته و ضرب آهنگ نامتوازنی را برای شعر به ارمغان آورده است.
))
ضعفِ عملکردم را به بنده فرمودید. این نشانه ی دوستِ خوب است، و بنده پیشتر نیز موردِ لطفتان بوده ام. شادمان و سپاسگزارم که دوستی مان را ژرفتر میکنید.
البته، کمی توضیح درباره ی شرایطِ ایجاد شدن این نوشتار خدمتتان ارائه کنم.
فرد نمی تواند کوتاهی مدتِ زمانی که برای نوشتن سروده ای بکار می برد را عذری برای ضعفِ سروده ی خود قرار دهد. و بنده نیز این قصد را ندارم.
اما ترکیب ((وزن)) و ((قافیه)) و ((موضوع)) سروده را می توان به عنوانِ معیاری برای داوری پیشنهاد نمود.
منظورم اینست که شما، و هر عزیز دیگری، می توانید با این وزن و قافیه، به بیانِ این موضوع بپردازید، من را خوشحال و شرمنده می کنید.
آنچه بنده خود را با آن روبرو دیدم، وزن و قافیه و موضوع، باعث شد که دل بزنم به کاربرد واژه های ((ناقدیمی)) اما واژه های ((قدیمی)) هم لازم داشتم و این موضوع نمایانگر گسستگی میانِ واژه ها بود و در ذهنِ خواننده ((خرچنگ قورباغه ای)) به راه می انداخت.
برای همین سعی کردم هر بیت، دارای ((شخصیتِ)) خود باشد و به ادبیاتِ بازیگرِ حاضر در همان بیت نزدیک باشد.
مثلاً بیتی که مربوط به ((دخترک)) است، ادبیات کودکانه تری داشته باشد، مثلا ((بابا جان))، یا ((غم غم))...
بیتِ مربوط به مادر، وقتی می خوانیدش، احساس میکنید آن جمله صاف از دهانِ یک ((مادر)) بیرون آمده است.
بیتی که مربوط به ((عالم)) است، با آن واژه ی اضافیِ ((ایـــــف)) برای اینکه یک عالمِ از خود راضی((و امروزه بسیارند این افراد)) که از واژه های سنگین استفاده می کند را متصور شوید.
بیتِ مربوط به ((شیخ))، که از ((خاشه)) استفاده می کند، خوب این ((خاشاک)) خواندن جماعت، در ذهنِ امروزی ها خاطره ایست زنده.
و در پایان، وقتی به این فکر می کنم که این سروده را با تمام رندی های بکار رفته در آن، تنها در دو ساعت نوشته ام، کمی از خودم خوشم می آید.
((
در بیت نخست، حرف "بی" را در انتهای مصرع جا گذاشته اید و "آنکه" را در ابتدای مصرع بعد آورده اید. این شیوه جدا سازی بی آنکه در دو سوی مصرع ها به دلیل اقتضائات هجایی و وزنی به نظر کمی از سلیقه مندی بیت کاسته است.
))
به باورِ بنده این خیلی سلیقه ایست، بنده وقتی شعری را که این کار در آن بکار رفته است را می خوانم و به محدود بودنِ دستِ سراینده نیز فکر میکنم، لذت می برم. همچنان به سلیقه ی شما احترام می گذارم و معذرت می خواهم که با اینکار خاطراتان را مخدوش ساخته ام.
((
در مورد اینکه مردم هم عصر حافظ و سعدی و شعرای بزرگ دیگر با چه ساختاری سخن می گفته اند مطمئن باشید که طرز و شیوه گفتمانی آن ها در فارسی بسیار به آنچه سعدی و حافظ نوشته اند نزدیک بوده و این شعرا پایاپای شیوه گفتمانی مردمان هم عصرشان شعر می سروده اند. کما اینکه زبان شعری حافظ از زبان شعری فردوسی نو تر است و زبان شعری صائب تبریزی هم به نسبت از حافظ نوتر به نظر می آید. ولی چون ما در پی تقلید از بزرگان هستیم به ناچار زبان شعریمان هم حال هوای زبان شعری آن ها را به خود می گیرد و چنین گمان می کنیم که این رویه همیشه بوده و خواهد بود.
))
بنده معنیِ خیلی از شعرهای ملک الشعرا را تا پنج شش بار نخوانم متوجه نمی شوم. اما شعرِ ملک الشعرا خیلی امروزی تر از شعرِ فردوسی می دانم، چون شاعرش همین صد سال پیش می زیسته.
تفاوتی است میانِ شعرِ حافظ و شعر فردوسی، که این تفاوت ((زمانی)) نیست، این تفاوتِ ((اقلیمی)) است. البته عاملش چندان جغرافیایی نیست، به باور بنده بیشتر به جغرافیا و اقلیمِ ذهنِ خود شاعر بستگی دارد. اما به تفاوتِ خراسان تا پارس فکر کنید.
((
در ضمن پایان بندی شعرتان بسیار عالی بود و سخن تازه ای برای گفتن داشت.
))
این جمله بنده را بسیار شادمان ساخت. درست به اندازه ای که تک تک جمله های شما و زیارتتان در بنده شادی آفرید.
منت نهادید بر دیدگانم، دوست بزرگوارم. حضورتان بیشتر باد.
شما نیز پیروز و پایدار بمانید.
سروده بسیار زیبا و پر معنی بود
آموزنده
در مورد زبان شعر هم تا حدود زیادی با شما موافقم