پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
مولودِ عشق و رویش آدم تو نیستی
یک ذره از تراوش شبنم تو نیستی
بین هزار نامه و شب نامه گشته ام
خطی ز یک فسانۀ مبهم تو نیستی
بر روی شکاف های تاریخ خاطرم
نقشی به غیر از آینۀ غم تو نیستی
خودشیفته ای اسیر در مرز نخوتی
قایل به حقِ آدم و عالم تو نیستی
نفعی ز تو به جمعِ رفیقان نمی رسد
دستت اگر رسد ز عدو کم تو نیستی
هم پای نمی کشی برون از حریم من
هم همنشینِ صادق و محرم تو نیستی
هم با وضوح قصدِ عداوت نمی کنی
هم دوستی مراقب و محکم تو نیستی
یک سر داری و هزار سودا درون آن
با هیچکس موافق و همدم تو نیستی
تمکین ز هیچ عهد و مرامی نمی کنی
تسلیمِ رسم و قاعده ای هم تو نیستی
مانند خنجری که فقط زخم می زنی
دستی برای عرضۀ مرهم تو نیستی
چون استخوانِ نشسته ای در تهِ گلو
واقف به این عذابِ دمادم تو نیستی
از مهر و شفا و نوشدارو که بگذریم
حتی برای راحتِ من سم تو نیستی
این هیئتِ مشابهِ آدم تو را چه سود
وقتی به فکرِ حرمتِ آدم تو نیستی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
گلایه آمیز و زیبا بود
دستمریزاد
موفق باشید