ناله از من گلایه از من بود
او به حال و هوای رفتن بود
پا پیِ حرف من نشد، انگار
آلیاژ دلش از آهن بود
وقت رفتن نگاه سردی کرد
با نگاهش دوباره خندیدم
گفت او با کمال خونسردی
کاش هرگز تو را نمیدیدم
خنده روی لبم ترک برداشت
چشمه های امید من خشکید
ابر چشمم هوای باران کرد
بر دل بی گناه من بارید
روز تلخ و شب نچسبی بود
آه سرد و هوای بارانی
از شکست و سکوت یک عاشق
بار الاها بگو چه میدانی
حال من را مگر نفهمیدی
ظلم او را مگر نمی بینی
شاید آنجا نشسته ای با او
پازل درد و غصه میچینی
راضیم از تراژدی هایت
از عذابی که داده ای ممنون
نقش اول نمیشوم دیگر
این تو و این جهان بی مجنون
میزنم با رضایت کامل
قید نام و نشانه را با هم
جان مولا تو بی خیالم باش
مهربانی کن و نرنجانم
در هوای تو پر کشیدم با
سنگ ناحق شکسته شد بالم
خواب خوش با کنایه هایش زد
طعنه بر التهاب تبخالم
کاش وقتی به من نفس دادی
حرف دل را نمیزدی با من
جای دل یک نشانه کافی بود
قطعه ای از گدازه ی آهن
بخت و اقبال من اگر این است
آن گدازه خودش بلا میشد
میکشیدم به خاک و خاکستر
افتضاحی که برملا میشد
بهترین راه حل نگفتن بود
اعتراضی ندارم از حالم
تا همیشه سکوت خواهم کرد
من همان نارسیده ی کالم
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود
دستمریزاد