...
میدانی
راستی میدانی
چرا روح در قالب تن در قفس است؟!
و من و تو
یک من و چند هزار تو
شادمانه به پرواز می اندیشیم؟!
میدانی؟!
ای تو ای من ای من ای تو
میدانی؟
آری بسی زندان ها که بر احوالمان عزم رهایی می بخشند!!!.
زندان تن
و پرنده ی پرستو وار روح
در قفس مرغ باغ ملکوت که چند روزی قفسی ساخته را تحمل میکند،
و یک سوال محکوم بر همیشه ی زندگی
آیا به بعد از آن اندیشیده ای؟
دیگر تنی نداری و هرچه هست حس حضور است.
چه حالی داری؟
تو؟
نه من؟
تو نه من؟
ای من ای من ها! چه حالی داریم
انگار زمانه ما را بد جور غافل از این نهایت حتمی کرده است.
بعد از مررررگ
این سروده ی شادمان
چه به روزمان می آید
بزرگوار یاد مرگ هراس انگیز است؟
هرگز از مرگ نهراسیده ام، به یاد شاملوی بزرگ
(هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد)
یاد مرگ هراس انگیز است یا یک سرود شادمان از رهاییست؟
بگذار باز بگویم
من نرسیدم به بیرنگی
بیرنگ از زیبایی
بیرنگ از قد بیرنگ
از سن سال مال فرزند پسر پدر
بیرنگ از دنیا!!
آه آه آه ای همسفر چه بگویم
یکصد سال پیش دخترکان زیبا روی میزیستن
که چونان مروارید بر سینه ی دنیای وجود میدرخشیدند.
کجایند؟ چرا صدایشان نمی آید؟ صدای پای نازنینشان نمی آید؟
آه ای همسفر
رشید پسرکانی خوش سیما
بر دل هر دختری رعشه می انداختند. کجایند؟
حال دنیا با آنها چه کرد؟
و من و تو را چگونه عاقبتی است؟
به من بگویید هدف چه بود؟
لختی زیستن پر مشقت و اندک؟ اندک؟ اندک؟...
بگو هفتاد سال بگو نود سال بگو صد سال اندک؟
زبان به نکوهش باز نمی کنم
و اما چه بسیار فریاد باید برآورد
که چه بد منزلگاهی است برای ماندن
آنجا که سهراب ها
آنجا که شاملو ها
آنجا که سعدی ها
آنجا که مولانا ها
آنجا که حافظ ها
آنجا که احمد های بزرگ
آنجا که بزرگوار ها، عزیز ها محکوم به فنا بودند.
چه بد منزل گاهی هستی ای دنیا!!!
پس اگر مقصد را نه اینجا که دل بیقرار را التیامی نیست و نه این ناکجا آباد که ویرانه ای نا آباد است که در جای دیگر باید جستجو کرد چه همراه خود کنیم؟
سوال حتمی من از شماست! ...
__________________
به سال ۱۳۹۷
نویسنده متن، نوازنده ، میکس و گوینده متن سعید صادقی
بسیار زیبا و پر معنی است