جمعه ۲۵ آبان
غزل درد شعری از حبیب حسن نژاد
از دفتر شطرنج نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۹ ۱۳:۰۲ شماره ثبت ۹۲۰۲۷
بازدید : ۳۲۳ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب حبیب حسن نژاد
|
غزلواره ای از سرِ درد،
این روزها که حال و روزمان خوش نیست:
به تو مربوط نیست شاعرجان!
زندگی را عذاب می گیرد
مرگ، جان های بی شماران را
لحظه ای، پُر شتاب می گیرد
حال و روزت همیشه خوش باد!
ساغرت از شراب مالامال!
غزلی از انارِ گونه ی یار
گفته ای؛ بی حساب می گیرد!
فقر تا حجله گاهِ تاجرِ ایدز
دخترِ خُردسال را بُرده ست،
مادرش قصدِ خودکشی دارد،
دستِ او را طناب می گیرد
عکسِ روزِ جوانی اش را، نه؛
عکسِ تنها جوانِ خود را که
زیرِ آوارِ سُرب ها گم شد؛
پیرمردی به قاب می گیرد...
هِی! برایِ تناسبِ اندام
فکرِ یوگا نکرده ای؟! - بد نیست
پوست دیگر بُرنزه اش خوب است،
شاعری، آفتاب می گیرد!
پ.ن: غزلی از مجموعهٔ "بهشت هم به جهنّم، فدای ناز نگاهت" (۱۳۸۷)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد