جمعه ۲۵ آبان
اشعار دفتر شعرِ شطرنج شاعر حبیب حسن نژاد
|
|
آماندی، دونیا سالیر دوزلری بوروقلارا، ها!
قاتار- قاتار آپاریر یۏللاری قۏروقلارا، ها!
|
|
|
|
|
به تو مربوط نیست شاعرجان!
زندگی را عذاب می گیرد
|
|
|
|
|
به: درویشِ ترم چهارم
به شعله تا نزدی: "سوختم، مذاب شدم"
مگو که:" ناسِره در من نماند و ناب شدم"
|
|
|
|
|
غزلی برای سلطان حسین منزوی، که وقتی پشت تریبون برای شعرخوانی حاضر می شد، کوچولوهای صدرنشین، جلسه را
|
|
|
|
|
می ترسم از زمانه ی بد ، یار بی تمیز
داش آکل عزیز ! هلا عاشق ِ عزیز !
|
|
|
|
|
سپـیده ســر زد ، امّا هنوز بیدارم
چه غم که با غمِ تو عالَمی دگر دارم
|
|
|
|
|
کوهکن !
فـرهادِ شیرینکار عشق !
|
|
|
|
|
سربازها به صف ! سربازها بـه پیش !
با فیل و اسب و رُخ ، با ساز و برگ و بَر
|
|
|
|
|
گفتم ای یار بهار آمد و شور ، انگیزم
بی تو اما چه بهاری ؟! که پر از پاییزم
|
|
|
|
|
آسان نبود با تو اگر هممحل شدم
برگشتم از هویّت خود، در تو حل شدم
|
|
|