آفتاب پرست

آفتاب پرست

من آلوده
تو بیهوده
در این دنیای وامونده
به دنبال چه میگردیم؟
*****
تو ترسانده
پریشانده
میون هردو کس مونده
درون زندگی!!! نه! نه! نه! تو پس مانده
تو گویی زنده ای بسان خر تو گل مانده
تو پژمرده
مثال بوم افسرده
بیخیال از ماندن دختی که در ماتم سرا مانده
به مانند تنی مرده!!
*****
تو میدانی ،که میدانم
چه حالی تاکنون داری
مثال برده جنسی
ولی هر لحظه تو
آفتاب پرستی!!!
که هردم به هر رنگی
*****
تو غمگینی، سرت سنگین
بدنبال رهایی از این زندگی ننگین
ولی فردا تو خوشحالی!!
میخندی
نمیدانم به چه رنگی؟
ولی من سخت می ترسم
از آن آخر که بر بستم
کتاب زندگیت را از قلبم
*****
تو میدانی که چی هستی؟
کی هستی؟
از کدامین طایفه هستی؟
پدری ، مادری داری
برادر خواهری داری
*****
تو پیروزی دراین بازی
تو پرواز را به یاد داری
نمی بازی
اگر دانی در این بازی
در اخر مفت نمی بازی
تمامش میکنی
انوقت شوی راضی
از این تجربه نکبت تو بیزاری
تمامش کن
اگر همت به دنبال خودت داری./

بابک قدمی واریانی «ققنوس»
۱۳۹۹/۰۸/۴. نزدیک سحر