"سه قطره خون"(هابیل و قابیل)
۱-باغِ عَدن لرزید
خدا نالید
سیب از دست آدم غلتید.
کلاغِ بد سرشت سه صیحه زد:
"قار
قار
قار!".
"خداوندا
بیا و ببین
که خون از زمین می جوشد
و اهریمن-چه مُزَوَرانه-
هر دَم
کَمَکی می نوشد".
کلاغِ شب° رنگ سه بار پیغام داد:
"قار
قار
قار
قابیل بیا که برادرت به باغ خفته است
نه خفته که انگار قرونی مرده ست!".
"قار
قار
قار
سه قطره خون به آسمان فَوَران کرد
و تنِ خسته ی شب را عطشان کرد!".
:"قابیل بیا
بیا که هنوز زخمِ مهرت به دل دارم.
بیا و آخرین ضربه ی دشنه را محکم تر بزن
چه معصومانه به تو پناه آوردم ای رنگِ پر فریب
چه برادرانه آغوش گشودی ای یاورِ نانجیب!".
:"مادر !
بیا و جامه ای برایم بدوز
جامه ای که چَکامه ی آخرم را بپوشاند
و خامه ای که گفتارم را بنوشاند!".
ای خدای آسمانی این چه تقدیری بود؟
ای حدیثِ همگانی این چه تقصیری بود؟
دِشنه از دست عزیزان خوردن
و راهِ گرمِ مرگ را بِسپُردن
ای کلاغ مزدور،ای یاور نانجیبان !
تو چاووشِ تمام نابکارانی
ای چشمان پر رنگ،ای طالعِ ملعون
تو آغوشِ تمام نا به راهانی!
آه بابا،
دست از دامان مادر بدار
و کفنی بر من بپوشان
و این دَمِ آخر،
جرعه ی بوسه ایم بنوشان
و بر سر° درِ باغِ عَدن بنویس:
"خفته این جا مردی که عزمِ پیکارِ شب داشت
مرده این جا گَردی که قصدِ تاب و تب داشت".
و حادثه ی باغِ عَدن هر روز تقدیر می شود
که برای مرگ عزیزان هر روز"دیگر" می شود.
و من هنوز می شنوم
و من هنوز می شنوم.
هنوز اعماقِ تاریخ در میراثِ ذهنم باقی است.
هنوز هر روز هزاران قار قارِ کلاغ می شنوم
هنوز هر روز هزاران هابیل به دِشنه آغوش می گشایند
هنوز هر روز هزاران مسیحا به آغوشِ صلیب می روند.
هنوز می شنوم
هنوز می شنوم:
هزاران فریادِ یونسی از اعماقِ نهنگِ جهان
هنوز می شنوم
هنوز می شنوم:
هزاران گریه از چاهِ یوسف.
قار
قار
قار
و کلاغ ها هر روز چنین مزورانه
فریادِ رشادت سَر می دهند !
(برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
فخرالدین ساعدموچشی
بسیار زیبا و جالب بود
کاش شعر پارسی از اسارت اسرائیلیات آزاد میشد