میدانی ؟
دردناک است که رخت عصمتت را به آب افترا بشویند .
آنوقت مجبوری سرت را برداری
و بروی جایی دور از معبد زیر شاخ خشکیده ی نخلی
و عیسایت را بزایی ، تا گواه نجابتت باشد !!!
اما دردناکتر اینست که من شاعرکانی بی شعور میشناسم
که پریان پاک کهکشان پرهیزند و
نجابت کاغذیشان را به تو میفروشند
که هزار تن مخملی را ناخنک زده ای
تا به حریر دامنش مومنتر شوی :
من مرید آن رقصنده با آتشم
که ستاره ها را سجده میکرد و میگفت :
پی خورشیدی میگردم که غروب و زوال را به زیر آورد !!
دردناک است که دلت را میشکنند وصاف
تبر دسته عاج را بر دوشت میگذارند که باز
خواب چه دیده ای؟؟؟
دنبال گور پدرت میگردی یا گلوی پسرت ؟؟
یا گلوبند هاجرت ؟؟
که عازم این بادیه ی بی برگ و باری ؟؟
نه یوزارسیف !!!
زمانه عوض شده .. نمیبینی؟؟
بنشین و با این پری پیکر، پیکی بزن
تریاکی در تفکر زلیخاست که
با شراب بوتیفار بیچاره قاتی ست
بعدش هم گور پدر هرکس که گرسنه ی گندمست
و عازم اینسوی سینا ؟؟
مگر تو چیزی به تاریخ بدهکاری ؟؟
آه ..... خوابم میاید ..
بگذارید درین بوران بی کسی
سرم را بر کلمه ای بگذارم
و تو اینجا چکاره ای خالوقربان ؟؟؟
من از شراره ی چشمانت و آن چاقوی زنگارگرفته ی دستت
میترسم ...
آه خوابم میاید
دامن زنی را نشانم دهید ..
ششم دیماه۹۶ فاز ۱۴ عسلویه
همانطور که اسمتان ماناست رسم و آثارتان هم مانا باد