سلام.
دیشب برای چشم هایت گریه کردم
با گریه های مردمت، زیبا! غریبی.
در عالمت یک عالم از مردم گرفتار
یک عالم از مردم گرفتار فریبی.
.......گرفتار
هر شب گرفتار هبوطم ،درد دارم
این اخرین مخلوق را از یاد بردی?
شاید که آهِ من صدایش، خسته تر شد
یا شایدم، بر تارهایش، دست بردی.
......اشرف مخلوقات
ما مرده بودیم از ازل انگار، اما
دفنیم در روی زمین تا بینهایت.
ما روحمان را داده ایم تاوانِ تقدیر
زیباترین ارواح اجدادم، فدایت.
.....فداییان
با دستمان چشمانِ ساحل را گرفتیم
تا سینه ی امواجِ شهوت را نبیند.
ما عادت از یک ماهیانه جمع کردیم
تا عادتی از ماهتان ، سیبی نچیند.
...........الغرض
دیشب دلم تنگِ نگاهت بود رفتم
با اولین پرواز ،در کیشِ نگاهت
خشکیده بود من تحت النهار ،و انجا
لم داده بودن اسمانی ها چه راحت
........و
در این توازیهای گردون گیجِ گیجم
من خسته ام از نعره های شاخِ مردم
شاید صدای این جهان بالا نیاید
اما تو از بالا بزن، سر هایِ در خُم.....
...........
شکر خداوند برای تمام سلامتی ها و نعمت هایش
شاهرخ
دروداستادشفیعی عزیز
بسیارزیبابود
خیلی عالیه که کلاسیک هم می نویسید