این شعر تقدیم به متانت و سکوت و مهربانی مردی به نام استاد استکی که قرارش هر دل بی قراری را آرام میکند. .
وقتی خلاصه همه غمها به نبودن تو ختم میشود
مهم نیست که آرامش آغوش پر از مهربانتسهم من نباشد
مهم نیست که همه شعرهایت برای دیگری باشد
همین که هستی
همین که باشی
اصلا همین که لباسهایمان زیر یک آفتاب خشک میشود کافیست
من به نداشتنش تو معتادم
اگر بودی من دیگر برای نبودن چه کسی باید شعر میگفتم
دیشب خواب دیدم جایمان با هم عوض شده
شب ها به جای من تو تا صبح ستاره ها را رصد میکنی
صبح ناشتا سیگار روی لبان نازک تو دست و پا میزند
اول صبح سلام تو میان سرفه های خش دار له میشود
وقتی فهمیدم خواب دیدم صورتم گل انداخت
تو را چه به تحمل اینهمه بی قراری
تو فقط باش
مهم نیست دور
اصلا مهم نیست در آغوش مردی غریبه
همین که باشی
همین در گوشه ای از این دنیا نفس میکشی کافیست
فقط باش...
....
دیگر تمام شد
بیایی یا نه هیچ چشمی از التهاب نیامدنت سرخ نخواهد شد
مرا ببخش
اگر شعرهایم بوی خاک میدهند
آخر چند روزیست که مرا دفن کرده اند
بسیارزیبابود
مبارک استاداستکی بزرگوار
یارباوفای سایت ناب