زیرِ گذرِ قُلی
یه دخترِ گل منگلی
نزدیکای گذرِ قلی
کارش به نااهل افتاد
اول او محل نکرد
اما سریع
چشماش به چاقوش افتاد
پُر بود از شرم و حیا
قدم سریع تر برداشت
اما آن جاهلِ خر
دوید جلوش
چشماش ندید
پاهاش پیچید
با سر به جوبی افتاد
توی اون چله تابستون
توی ظهرِ داغِ مرداد
نبود هیچ ترددی در کوچه
نبود حتی یکنفر در کوچه
نبود حتی ،
گذرِ کوچه به کوچه ی نسیم و،
پدرش (یعنی باد) توی کوچه
همه وارفته به چُرتی بودند
همه درخواب بسر میبردند
همه در قیلوله
جاهل آمد بلند شِه که نشد
دختره کنارِجوب ،
شاد شد از یافتنِ یک لوله
آنرا برداشت که ازحیثیت اش ،
نیک دفاعی بکند
اما بهتر آن دید ، تا بِدَوَد ،
عینهو شلیکِ یک ساچمه ،
یا گلوله
جاهل که نمیخواست ، کسرآورَد درمقابلش ،
داد نزد
گرچه پاش شکسته بود اما ، فریاد نزد
فقط دندوناشو چسبوند به هم ،
ذره ای فریاد نزد
رو که چرخوند دختره از تهِ کوچه
نیک فهمید ، یارو وارو شده است
زود برگشت و به او گفت : ای پسرغصه نخور
اولِ تابستان
توی بیمارستان
پدرم مسئولِ دارو شده است
الآن برمیگردم
نمیر! تا برگردم
او ناهارِ پدرش را که درونِ منزل ،
جا گذاشته بود ، آوُرده بود
بُغچه پیچِ آن غذا را ،
زود به بابایش داد
ولی از آن برخورد ،
از خبط ِ جوانِ سرخود
هیچ گِرایی ، به بابایش نداد
پدرش را سرِ جوب آورد رفت
پسر با دیدنِ او ، ز فرطِ درد و وحشت
از نا رفت
وقتی هوش به کله اش باز آمد
از آن لحظه ، دیگر
لات و لوتِ گذرِ قلی نبود
با خودش گفت :
گرچه نامرد بودم
ولی خدائیش ،
خیلی خوش شانس بودم
تیرِغیبی که به من واصل شد ، حق ام بود
ولی واقعاً خدائیش شانس آوردم ،
که دختره مثلِ من نامرد نبود
بهمن بیدقی 99/5/9
بسیار زیبا و جالب بود
ترحم بر پلنگ تیز دندان؟