ای که از عشق خدا جاری تری
میشود یک شب به خوابم بگذری؟
شب کنار چال آتش، پای رود
اشکهایم را به نازت می خری؟
طعم تلخ دوریت ،با یک حضور
کی ز جان تشنه ی من می بری؟
پرده ی ابهام اینکه با منی
در حضور دشمنانم می دری؟
پیش چشم دیگران بر دامنم
با تمنا دست برمی آوری؟
من طمع دارم زچشمت گوشه ای
گر چه با غیر من ،از من بهتری
قله ی قافی و من شهبال عشق
گرچه بالاتر ز سقف باوری
ای که از خون خدا رنگین تری
ای که با زلفت دل و جان می خری
از عتابت سوختم ، آخر بگو
کنج آغوشت ،مرا کی می بری
میترا کیانی
خانه ی گرم دلت ،هست مرا باغ بهشت
بغلت بوی خدا،نیست نه مسجد نه کنشت
همه دلبسته به مویت ،نکند فرق تورا
همه زیباست به چشم تو ،چه زیبا و چه زشت
روی دامان تو ،اوج همه افلاکم شد
هر که شد خاک رهت ،پاک! چه پاک و چه پلشت
نفسی بی تو درین خانه نباشم ، مادر
هست زندان جهانی ،به وجود تو ،بهشت
مهد آرامش من ،دست پر از مهر ،گشا!
واژه کم نیست ،ولی کم نتوان ،ازتو نوشت
میترا کیانی
وقتی که باران غزل ،این نامه را ترمی کند
درتن یکی در رخت من ،با عشق محشر می کند
من آتش درد و غمم ،رقاصه ای دورم زده
با مرگ من یک لاشخور ،عیش مکرر می کند
عاقل اگر باشی بشوی ،از فکر خود امر محال
شاعر مگر با معجزه ،هر شعر باور می کند ؟
بس زوزه ها در می کشد ،از دست باد هرزه گرد
رفتی ز در ،آئینه ام ،خود را مکدر می کند
ای بالهای آرزو ،تا اوج خواهشهای من
دست کدامین دشمنم ،بال تو پرپر می کند
نیلوفر رویای تو ، پیچیده دنیای مرا
وقتی که فکر و ذکر تو ،روحم معطر می کند
در تخت من امشب یکی،پیراهن زر کرده تن
انگار جای من یکی،با عشق تو سر می کند
میترا کیانی
یک پدرسوخته ی منگول. ،اسکول زاده
که گشادی ی کلاهش سر ما افتاده
او که درگیر خودش بودو اتینای خودش
دسته گل هست فراوان، که برآبی داده
جرم جعل خبر و گاه فریب مردم
مجرم آن نیست که مستی بکند از باده
او که با پای خودش آمده تا لو بدهد
کارهایی که در او روح خدا نم داده
میترا کیانی
چوﻥ ﻧﻨﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻪ ﺩﻝ ﺯﺍﺭﯼ ﻫﺴﺖ؟
ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺴﺖ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﮕﺴﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﻫﺎﻥ
ﻫﺮﮐﺠﺎ ﺩﺭ ﻗﻔﺴﯽ ﻣﺮﻍ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻫﺴﺖ
میترا کیانی
شعر می گردم اگر، قافیه پرداز شوی
شهپر قله ی قافم، پر پرواز شوی
من و کمبود محبت، تو و بوسیدن وعشق
می شد ایکاش برایم ،تو پس انداز شوی
برده ای صبرو قرارو سرو سامانم را
نکنم خوف ،اگر خانه برانداز شوی
مرده ام پیش تو ،روحی بدم،عیسی نفسم
خنده کن ،جامه گشا ،تا پر اعجاز شوی
می درد پرده ی شب ،چشم درخشانت باز
زندگی آن نفس آید که تو آغاز شوی
میترا کیانی
موفق باشید