تا خیال آتشینت سوخت سر تا پای من
عالمی در حیرت افتاده است از سودای من
بیگمان تا صبح طاق آسمان خواهد شکست
گر بگویم یک شب از اندوه جانفرسای من
غیرت فرهاد دارم حیفم از شیرین لبی است
شور مجنون دارم ار پیدا شود لیلای من
والله از عشق است و از انوار آتشبار آن
گر چنین شوریده بنماید دل شیدای من
هوشم از سر رفت و پای عشق آمد در میان
وه چه آشوبی درافتاده است در دنیای من
بر زبان،نام تو هر دم طرفه اعجازی کند
شهد شیرین میچکد از لعل شکر خای من
عشرت حوران و طرف جویباران بهشت
خود ندارد رنگ و بوی یار مه سیمای من
همره لاهوتیان از لطف خاصش گاه گاه
بر فراز آسمان ها خوش بود ماوای من
در قیامت چنگ خواهم زد به دامان کسی
کز شفاعت سهل بنماید غم فردای من
تا نفخت فیه من روحی دمیدی بر تنم
در سماع عشق می بینم همه اعضای من
تنگدست و کامرانم خاکسار و سربلند
اینچنینم داده عزت ،یار بی همتای من
کاش میشد بازبان شعر می گفتم به خلق
آنچه در دل دارم و تصویری از رویای من
غزلی ناب و زیبا بود
دستمریزاد