عجب دارم از آن ترکی که حیران کرد دنیا را
از آن روزی که افسون کرد روح خواجه ما را
تو گویی شیخ صنعان گشته مجنون دخت ترسا را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
هر آن کس کو ز بخت خوش به درگاه تو راهی یافت
چنان باشد که از تقدیر حکم پادشاهی یافت
خوش آن سالک که او راهی به اسرار الهی یافت
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را
به افسون نگاه و ناوک مژگان خنجر کوب
دل عشاق در غارت،حکیمان،ای عجب،مجذوب
حذر باید ازین سیمین بران ساحر محبوب
فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
تو یار هرکه باشی او ز هر دلدار مستغنی است
دوا چه بود که بیمار تو از تیمار مستغنی است
مقیم حضرتش از جلوه اغیار مستغنی است
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ وخال و خط چه حاجت روی زیبا را
ز اقبال بلند و طالع مسعود سر مستم
که بختم یار شد در حلقه عشاق پیوستم
شکوه عشق را ایکاش، گفتن می توانستم
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
مرا قدر آنقدر دادند تا مدح ترا گویم
همای ملک لاهوتی،جنابت را ثنا گویم
نیم لایق که شرح شأن تو در کبریا گویم
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
همایون است فالت هرچه میخواهی ازین در جو
چو سری بر تو بگشایند رو اسرار اکبر جو
منور کن دل از اشراق و سلطانی ز دلبر جو
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
خردمندان درون سینه بس گنج و گهر دارند
کسان از بحر حکمت بهره قدر خویش بردارند
ره صاحبدلان دریاب کز آن سو خبر دارند
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
تو آن سیمرغ پرانی به قاف لامکان حافظ
توئی در ملک معنا پادشاه جاودان حافظ
سزد جاوید ماند نام نیکت در جهان حافظ
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
یاد حضرت حافظ را گرامی داشتید
موفق باشید