کتاب عمر ورق خورد :
فصل دیگرش این بود ،
من وتو درون پارکی
وروی یک نیمکت چوبین نشته
کنار هم بار دگر
و زیر آن بید کهنسال که سال ها انجاست
تنه اش سوخته از جور زمان
شاخه ها هم همگی خم شده واویزان
وبا وزش هر باد گره می خورد به هم
قامتش خم شده از پیری واز سن کلان
زیر این بید وان همه زیبایی پارک ،
من وتو هم آنجا قصه عشق بر باد
شده را می خواندیم
و به رویای بجامانده از آن ،
وبر این عمر که بگذشت بهمان تندی باد
وسبکبالی یک پروانه !
افسوس همی خوردیم
وگله مند زهم
چونکه هیچگاه ندانستم قدرش را
وبدادیم خیلی گذرا آن را زدست
انطرفتر چند تا گربه لوس
افتان وخیزان بی درنگ وبا شتاب
در پی جفت بخواب رفته خود !
کمی پایین تر ،
عطر خوشبوی بنفشه ، شببو
کرده اند غوغایی ،
مردمانی هم که بی خیال از من وبیخبر از حالات خود
پی هم در تکاپو ،در گردش گرد اسباب بازی های توی پارک
سر خوش و شاد گرم شادی کنارهم اند
وما نیز هم چنان
غرق رویا وگذشته دور خودیم ،
پارک خاموش است ،
همه رفتند وپارک خالی شد
جا مانده در داخل پارک
خاطرات دور ،
وگربه های لوس،
کمین کرده کنار حوض داخل پارک
شب آمده وپارک گرفته ارام
وتهی از مردم بیکار وجار جنجال
بجامانده ازتنگ غروب !
دلم افسرده در نیمه شب
از غم این لحظاتی که بهمین زودی
آنهم مثل باد گذشت
وباز من ماندم وتنهایی وتنها
شب سرشاری بود
فرصت سبز ترنم ها ونسیم داخل پارک
مثل هوای خنک دامنه یک کوه گذشت
چیز هایی هست که نمی دانیم
و انهم میگذرد مثل نور !
بهرام معینی (داریان) اردیبهشت ۹۲
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد