ستارگان چشممک زنان
در اسمان طنازی می کنند
وپولک های نقره ای را
در ذهن جاری می کنند ،
بهمان لطافت پولک های
رنگی به پیراهن دختران دهکده
مست از باده شباب که،
لا لایی عشق را ترنم می کنند
وسکوت شب را می شکنند در مهتاب ،
در کلبه تاریک من نیز
شمع به سختی وبا تمام و وجود
اخرین شعله اش را زبانه می کشد ،
وکلبه را اندکی روشنی می بخشد
حالا ماه نیز کم کم
خود را از گوشه اسمان نمایان می کند
وبا ستارگان برقابت بر می خیزد
تا کم کند از دلبری شان !
وخود بتابد
وبکلبه من هم اندکی روشنایی
بخشد !
در هوای دوگانگی ،
نا گهان درب کلبه بهم می خورد
باد می اید وکاغذ هایم را بهم می ریزد
واخرین نفس شمع را هم می گیرد
وشمع خاموش می شود ،
وسکوت همه جا را می گیرد
بر گردیم ونهراسیم
وما هتاب تابیده بر ایوان را
در سکوت شب
نظاره گر باشیم
وچهره خود گم کنیم
در پگاه جا مانده در مهتاب
ونیز ماه را !
وخورشید را نشانه رویم
ما گام شبانه ایم در سکوت شب ،
ما پرواز را تجربه نکرده
منتظر پرنده ایم !
بهرام معینی (داریان ) تابستان ۹۸
میلاد حضرت صاحب الزمان آقا حجت ابن الحسن(عج) مبارک