بعـــــداز تو
با در خواست بسیاری از دوستانم با ادیت جدید فقدیم میدارم
سیه بود و سیه تر کرده ای روزسیاهم را
به نابودی کشیدی آخر این حال تباهم را
تو رفتی و ......
رها کـــــــــــــــــردی مرا در اوج تنهایی
چرا ای سنگدل ؟ آخر نگفتی اشتباهم را
نه برعهدت وفا کردی نه دردم را دوا کردی
نخواندی شعر های عشق تبدار نگاهم را
گناه من بگو جز اینکه گفتم « دوستت دارم »
بله من « دوست دارم » بگو جز این گناهم را
نمیخواهم که تو دیگر بخوانی شعر هایم را
نمیخواهم بخوانی قصهی بخت سیاهم را
من آن سردار مغروری که روزی عاشقت بودم
اسیرم کرده ای آخر ، من وکل هم سپاهم را
نه را ه پیش و پس دارم نه امیدی که بر گردی
ز هرسو بسته ای برمن ، تو راه دلبخواهم را
در این ویران سرا تنها تو بودی تکیه گاه من
چرا رفتی چرا ویران نمودی ، تکیه گاهم را
نمیگویم نرو اما چه سان پنهان کنم آخر
من این فریاد درد و ناله های گاه گاهم را
سراغ چشمهایت را ، من از مهتاب میگــــــــیرم
همان چشمی که ویران کرد قلب بی پناهم را
به هنگام خدا حافظ به لب لبخند میگیرم
درون سینه پنهان میکنم هم اشک و آهم را
به باران میسپارم قطـره های اشک سردم را
به طوفان میسپارم ، قایق گم کرده راهم را
خدا حافظ توای عطر گل یاسم که بعد از تو
بسوزانم ، ورق ها شعرها مشق سیاهم را
(( مسعود م
زیبا بود
موفق باشید