طرح هایی پُر ازحرکت
انگار زندگیِ ما ،
کُل اش یک روزه ست
مانند بعضی حشرات ،
رشد وعاشقی و پرکشیدن ما ،
در همان روزست
تا که سرگرمِ زندگی هستیم ،
ناتوانیم حس کنیم آنرا
وقتِ عروج ازجسم ،
حس اش می کنیم آنرا
وقتی تو را دیدم ،
دیدم که نیمه های آن روزست
گُر گرفته بود جسمم ،
به حقیقت ، عشق پُرسوزست
خورشید می خندید ،
وقتی دوجسم را ،
با یک روح ،
دستان گره خورده ،
درکنارهم می دید
یادم ست چندی قبل ،
تا چشمم ، برتو حوری ام افتاد
ملزومات نقاشی ،
از دستانم ، بر زمین افتاد
درگیرِ تو گشتم ،
آنقدر، که وقتی مثل برق رفتی
تازه فهمیدم ،
مدل ات نکرده بودم جهتِ نقاشی
حال تو ازدنیایم ،
پرکشیدی ، رفتی
دیگر رؤیایم ، حالاتی بس زیبا ،
ازعشق تو می سازد
دستهایم ، طرحهایی پُرازحرکت ،
از " تُوی بی تکرار" یکریز می سازد
در طرحهایم ،
صورت ، فقط بیضی ای خالیست
ازچشم و ابرو و لبها ،
خبری نیست که نیست
هیچگاه نخواستم ،
جسارت بشود به چشم تو
یادم ست فرماندهی میکرد ،
درصورت نازت ، چشم تو
یادش به خیر،
آنوقتها که چشمهای هیزِ من،
میخورد میبلعید ، آن نازنین چشمان تو
یادش بخیرآنوقت که ازشوق ،
لیزمیخورد قطره های اشک ،
بر گونه های دلفریب و مستِ تو
جغرافیای صورتت را من هزاران بار،
درنَوَردیدم
آنقدرخوش نقش ،
پر ازپستی بلندی های زیبا بود ،
هرگاه چشمانم به رویَش رفت ،
لغزیدم
هیچگاه عمق چشمانت را ، نفهمیدم
آن دو لبِ زیبا ، هوش از سرم میبرد ،
هیچگاه رازِ آنهمه شهوت ، نفهمیدم
آن دو لَبی که مرا ، نه فقط ازدنیا ،
حتی ز یاد آن سرا میبرد
حالا درون طرحهایم ،
سایه روشنی ازتو نمایانست
عشقِ یگانه مان ، هنوزدرمیان بستان ست
گاه به باله ای خوش نقش ،
دسته گل ام که توئی ، در اوج بردارم
گاهی درون صحنه ای خوش بزم ،
می لولیم درهم ، تنها تو را دارم
گاهی تو میرقصی ،
وقتی به همراهِ ، یک فیگوری زیبا ،
ویولن بدست دارم
در نیمرخ ها ، تمام رخ ها ،
حالاتی از تو نمایانست
بی صورت ،
تنها طرحهایی پُرازحرکت ،
ازتونمایانست
وقتی به سانِ باله ،
به روی دستانم تو می پیچی
نیلوفری هستی ،
که برساقه ی عاشقانه ای پیچی
یکعالمه طرح رؤیایی ،
تقدیم به تو ای بانو
من را هنرمند کردی به خودت ،
ای خواب رؤیایی ،
آری تو ای بانو
آن تک روز،
که اول شعرم از آن سخن گفتم ،
درلحظههای یک غروبِ خیلی دلگیرست
خورشید نمی خندد ،
تنهایی ام نه باعث خنده ،
بیشتربهانه ای ،
جهت یک گریه ست
بهمن بیدقی 98/10/6
بسیار زیبا و غمگین بود