جمعه ۱۱ آبان
نبار باران شعری از نوید خوشنام
از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ ۲۲:۲۲ شماره ثبت ۸۲۴۸۳
بازدید : ۴۰۶ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب نوید خوشنام
|
چرا می باری ای باران ؟
مگر باران و ابر چشم هایم را
نمی بینی
چرا انقدر سالوسی؟
بمان در سینه ی ابرت
بمان تا او
ببیند دردهایم را
که می ریزند
شره شره از
چشمان اندوهم
از آن روزی که
«هستم» بسته شد
اندوه جفتم شد
ندیدم
روز خوش
بر من گذر سازد
به خوشحالی
نمی دانم چرا
همواره تلخی ها
برای من
رقم خورده ست
تمامم
گشته تندیس غم و
بی دادرس جامانده ام
اما
شکایت را
به درگاه
خودت آورده ام اینک
تو باید دادگر باشی
برای بنده ی
بیچاره ی
هر لحظه درگیرت
خدایا مرده ام بشنو
خدایا
شاکی ام از تو
تو بالا ، روی کرسی
پای بر پایت نهاده
نرد بازی میکنی
با مهره ی مخلوق کت بسته ؟
نمی گویی که شاید بشکند
این مهره ات
از شدت کوبش
به روی صفحه ی عالم ؟
چقدر آرام بنشینم
بگویم اوست آن بالا
و تو راحت بکوبی
مهر نا ممکن
به امیدم
شکانی جسم و روحم را
دیگر بس
چرا حق شکایت نیست؟
من این حق را
برای خود .... به حد بی نهایت
سخت خواهانم
نگو کفر است
یا شرک است
که خود از صدق گفتارم
خبر داری
بدان که بودن بی اختیارم را
نمی بخشم
حلالیت نخواه از من
که هرگز
کینه ی این سالیانِ
دود و وحشت را
ز دل
بیرون نمی رانم
تو مسئولی
تو باید پاسخم گویی
تو باید بعد ازین
جبران نمائی
هر آنچه که به بازی هات
روا کردی برای من
من اینک چشم در راهم
خدایی ی تو را
در شکلِ دیگر
از تو خواهانم
خدایی کن.
نوید خوشنام دوشنبه 8 دی 94
|
|
نقدها و نظرات
|
حلالیت نخواه از من که هرگز کینه ی این سالیانِ دود و وحشت را ز دل بیرون نمی رانم
مخلصم! | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.