سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 10 بهمن 1403
    30 رجب 1446
      Wednesday 29 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        نگاه کردن فرزند به پدر و مادرش از روی محبت عبادت محسوب میشود. حضرت محمد (ص)

        چهارشنبه ۱۰ بهمن

        حصار

        شعری از

        صابر سیجانویان

        از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۱:۴۸ شماره ثبت ۸۲۲۰۸
          بازدید : ۴۴۸   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر صابر سیجانویان
        آخرین اشعار ناب صابر سیجانویان

        از حضور که خسته میشوم بازمیگردم شاید هنوز گوشه ایی از اتاقم بِکر باشد و بشود راحت نفس کشید، کسی با کفش های گِلی هنوز نیامده، اینجا خوب است می روم و مینشینم و در را میبندم پشت پنجره بارانِ کوچه را می بینم چگونه عابران را خیس می کند و خانه های بی سقف را با خود میبرد، خوب است این اتاقک را از سنگ بسازم، گاهی سرمایی می شوم و تب و لرزیی هوا را سنگین میکند
        گاهی کسی می آید دَمِ پنجره و وسوسه ام میکند، هوا آفتابی می شود به سَرم می زند دَر را باز کنم و به کوچه بروم، اما رهگذری می آید او را می برد باز سنگی روی سنگ میگذارم
        باید این اتاقک محکمتر شود، اینگونه خوبم، گُمان کن خوبم.
        برای خودم یک فنجان قهوه تلخ می ریزم، بی شِکَر یا با شِکَر تفاوتی ندارد، تلخی قهوه کار خود را می کند، نمی دانم شاید روزی وسوسه شدم سیگاری هم روشن کردم، بیرون را می بینم هنوز خبری نیست! پس من کَی به خودم بازمیگردم،
        گاهی که از نمای بیرون خسته می شوم خودم را در آینه مینگرم و کمی حرفهای تکراری، گاهی مادرم می آید و دستی به سرم میکشد و با دقت تارهای سفید را که میبیند یه آهنگی زیر لب زمزمه میکند من هم با خنده های بلند حواسش را پرت میکنم، نمی دانم...نمی دانم شاید در شعر شاعری یا رمان نویسنده ایی قدم گذاشته ام باید داستانش را تمام کند  شاید هم بازیگرِ تئاتر باشم و کارگردان محوِ بازی شده و فراموش کرده کات دهد، راستش گاهی فکر میکنم بازیگر سیرک هستم و حتی وقتی غمگین می شوم مخاطب میخندد، چه درد بزرگی وقتی حتی غمت را به سخره گیرند.
        شاید هنوز گوشه ایی از این اتاقِ کوچک سینه، آرامگاه خوبی پیدا شود تا از پشت پنجره چشمانم، دنیای سنگی ام را بسازم!
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۸ ۲۰:۰۸
        بسیار زیبا بود خندانک
        مسعود میناآباد  مسعود م
        جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۸ ۱۵:۱۰
        سلام :

        درود بر شما .----------------------------------- . خندانک
        ..........
        نخوان دیگر که آتش در تنِ نیزار می گیرد
        دلــم از درد تنهـــائی کبوتــــر وار می گیرد

        قلــم بر کاغـــذِ کاهی نمی لغـــزد به آسانی
        هنوز از گفتن دردم دل خـــودکار می گیرد

        به جُــرم"شعر آزادی"درون خانه محصورم
        تمام لحـــظه هایم را در و دیـوار می گیرد

        گمانم کس نمیداند که این محصور زندانی
        بجـای بوسه بر گلهـا لب از سیگار می گیرد ... علی قیصری
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2