پنجشنبه ۶ دی
حصار شعری از صابر سیجانویان
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۱:۴۸ شماره ثبت ۸۲۲۰۸
بازدید : ۴۴۵ | نظرات : ۲
|
آخرین اشعار ناب صابر سیجانویان
|
از حضور که خسته میشوم بازمیگردم شاید هنوز گوشه ایی از اتاقم بِکر باشد و بشود راحت نفس کشید، کسی با کفش های گِلی هنوز نیامده، اینجا خوب است می روم و مینشینم و در را میبندم پشت پنجره بارانِ کوچه را می بینم چگونه عابران را خیس می کند و خانه های بی سقف را با خود میبرد، خوب است این اتاقک را از سنگ بسازم، گاهی سرمایی می شوم و تب و لرزیی هوا را سنگین میکند
گاهی کسی می آید دَمِ پنجره و وسوسه ام میکند، هوا آفتابی می شود به سَرم می زند دَر را باز کنم و به کوچه بروم، اما رهگذری می آید او را می برد باز سنگی روی سنگ میگذارم
باید این اتاقک محکمتر شود، اینگونه خوبم، گُمان کن خوبم.
برای خودم یک فنجان قهوه تلخ می ریزم، بی شِکَر یا با شِکَر تفاوتی ندارد، تلخی قهوه کار خود را می کند، نمی دانم شاید روزی وسوسه شدم سیگاری هم روشن کردم، بیرون را می بینم هنوز خبری نیست! پس من کَی به خودم بازمیگردم،
گاهی که از نمای بیرون خسته می شوم خودم را در آینه مینگرم و کمی حرفهای تکراری، گاهی مادرم می آید و دستی به سرم میکشد و با دقت تارهای سفید را که میبیند یه آهنگی زیر لب زمزمه میکند من هم با خنده های بلند حواسش را پرت میکنم، نمی دانم...نمی دانم شاید در شعر شاعری یا رمان نویسنده ایی قدم گذاشته ام باید داستانش را تمام کند شاید هم بازیگرِ تئاتر باشم و کارگردان محوِ بازی شده و فراموش کرده کات دهد، راستش گاهی فکر میکنم بازیگر سیرک هستم و حتی وقتی غمگین می شوم مخاطب میخندد، چه درد بزرگی وقتی حتی غمت را به سخره گیرند.
شاید هنوز گوشه ایی از این اتاقِ کوچک سینه، آرامگاه خوبی پیدا شود تا از پشت پنجره چشمانم، دنیای سنگی ام را بسازم!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.