شنبه ۳ آذر
تصویر شعری از طوبی آهنگران
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۸ ۱۶:۱۵ شماره ثبت ۸۱۳۰۸
بازدید : ۵۲۴ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب طوبی آهنگران
|
به نام آنکه دل را بئ نام او زنگال گرفت
این غم که دل را خانه سوختن گرفت
روزگایست که دود از آتش سرما گرفت
در مسیر عمر از دگر گونی دل آتش گرفت
قوت زانو برد دوست نا مر حم گرفت
زمانه درد جان وجان از بی جانی گرفت
مهور دؤستی از لب هر خواص وآم آمن گرفت
همنشینش بک مبایل ترک مهر ورزی گرفت
لحظه ها را می شمرد و روز شب تا سی پایان گرفت
بی هدف پا یان این مهر بی مهر جادویی گرفت
نفس گرفت جای صبر خون دل سینه مرجان گرفت
رنگ مجنون عشق مقروری رنگ خون دامن لیلی گرفت
طوفه عمر حاصلی بی صبری نقد اعیامی گرفت
چشمها روی بی سویی قامت رهنا او رنجوری گرفت
از زیبایی و دلبری مانده فقت یا خدایی را گرفت
مسرف عمر نکو هر دستور انسانی گرفت
دلبر را خوی نو قامت از شنشاد شیواییگرفت
این زمان اضای او بی سری را مهر خواموشی گرفت
هر سخن که می شنید هر چه رجس بی گمانی می گرفت
آخرش از بی همنشینی کنج مجوری گرفت
بی نوا گردید از خاک درش منزل به تنهایی گرفت
مرکبی بسته به در از برای بردنش سیمای همراهی گرفت
از زمانه کاسه خون در دل به شیدایی گرفت
گر که بود زیبا سیرتی تا کجا جان جهانی می گرفت
این که نفس را مرده دید دور کردنش تا کجا جانی گرفت
حرمت خوبی شکست این جفا را کی گریبانش گرفت
چوب نامرد زمانه عمر نا مردانه گرفت
پیش جمع رسوایی پای نادانی به رسوایی گرفت
انچه بی باز گشت عمر عقل را بی سر سامانی گرفت
جیلون پیری به رقس آمد این عصا بر چوب زیبایی گرفت
در شکش آمد عبات وزن ایمانش گرفت
عمر که یک هدیه ارزان بود او راه ارزانی گرفت
توشه عمر کریم رونق به بازارزوق بازاری گرفت
ای بشر تا کجا در زمانه بی کساتی دفتر مینا گرفت
بشنو از بازاردل که ابرشم در بر گرفت ا
این هنر از موی او یک حشر در بر گرفت
این هنر کتوان نکن رسم داور این گرفت
شرح دیگر از هنر که هنر در بر گرفت
اینکه زنبور عسل کاسه از ناب سر گرفت
رسم این داور همین که هنر از هر چه مخلوق می گرفت
نقش آفرینی می نمود دست هر چه می گرفت
ظاهر است ماجرا در دورون بنگرد که او سینه دربر می گرفت
اینک او صاف را چه گفت راه دیگر نقش عرفان می گرفت
جرعت گفتن چه سخت که بی هنر را با هنر مند می گرفت
شرم بود از بی هنر که هنررا سر به سریش می گرفت
این هنر فر زانه گی از سر آدم به رهنایی گرفت
اینکه بانوی هنر از بقل تا تا امیرش می گرفت
کس ندید ه که هنر دست از دست فروشی می گرفت
هر که بود فرزانه گیش از هنر قیمت دیگر وجودش می گرف
قانه گی هم از هنر دست صودایی به مینایی گرفت
از هنر هرچه که بود شرت انسانی به انسانش گرفت
قبله حاجات ما هم این هنر از هنر ها یش گرفت
دست طوبی هم بی قلم بود ای هنر از دست گرفت
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
قوافی؟