تلاش مذبوحانه ی شیطان
صدائی آمد ازتاریکیِ صحرا ،
" یا زهرا "
تو ای مادر، دیدی ازبهشت با ما چه کردند ؟
با حسینمان ، آن تاجِ سرِ دردوجهان ، آنها چه کردند ؟
یعنی ، سخنِ حق بهرباطل ، به این حد سخت و دشوارست ؟
که گلبرگهای گلهامان چنین ازهم زدودند مثله کردند ؟
دل زینب پُر از یاد خدا بود مرثیه میخواند
دلش آرام بود برحق ، دمادم او دعا میخواند
کنون سختی برای جسم ها بود
برای رفتگان حق ، دگرسختی نبود ،
تبسمهای زیبای خدا ، بر روحهای پُرطراوت ازخدایی بود
همان روحی که درآغازخلقت ، خدا درکالبدهاشان دمیده بود
همان روحی که امرسجده را بهر" ملائکِ خداوندی " شنیده بود ،
سپس آن جلوه ی گسترده ی موج ملائک را ،
به چشمانش بخوبی دیده بود
کنون یک قافله ایمان بسوی مرکزکفروفساد وشب قدم برداشت
کنون یک لشکرِ دربند ، خنجرهای کفرافکن به جنس اشک ،
وَ الحانی که حق بود را به دستان دلش برداشت
همه جا موج اشک بود که میبارید ،
بطوری که همه لشکرگه شیطان ، به خود لرزید
اینهمه عاشق ، بس ناممکنی را دیده بونند که حتی اهرمن ، ترسید
سوزدل با سوزناله، سوزسرماهای شبهای بیابان مهیب، به هم آمیخته شد،
سوزها درهم گره خوردند ، حال ،
دلهای سیاهی هم ، طوفانی شد وپخش زمین شد ، بد به هم ریخته شد
ناله و نفرینِ موجِ بی گناهان ، پر شد درصحرا ، چه ها میکرد
واقعا دیوها نمیدانند یک نفرین ، ازیک بی گناه ویرانیِ محض است ؟
حال ، نفرینِ یک قافله معصوم ، با دیوان چه میکرد ؟
باقیمانده ی لشکرگه ایمان تماماً خون جگر بودند ازدشنه ،
خفاشهای کفرهم دائماً بودند، بس به خون پاکِ " آن عزیزان خدا " تشنه
لشکرِ کفرِ ذلیل با خود گفت :
درست است که به میدان نبرد ، شمشیری آخته جان ما را می ربود
اما ،
آنهمه آسانتر ازاین بیشمارشمشیرجنس آه است ،
که تکاتک داشت بس فردای ما را می ربود
اینهمه چشم ، قصد رسوا کردنی داشتند که ازجنگ هم مهمتربود
دگر کاری هم نمیشد کرد ، کار از کار گذشته بود
پشیمانی دگر سودی نداشت اصلاً ،
یزید و لشکرش ، مانند قوم طاغیِ فرعون ،
آب رسوائی به حد مرگ ، زسرهاشان گذشته بود
بهمن بیدقی 8/9/98 کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.