ماجرای عروسی دوستم
قبل ازانتخاب او ، صورت دوستم را به یادم هست
در آن امیدی بود، آن قهقهه هایش، حاکی از شادیِ مفرط بود،
من به یادم هست
ذهنیتی خام بود، که راه را بس اشتباهی رفت
آن زن گفته بود : گرهمسرت گردم ،
بهشت میگردانم ، این زندگیِ نکبت بارِ ترا
ازاو پرسیدم : مگر درجهنم پرسه می خوردی؟
در دست تو دیدم یک مشت مدالی از بعلاوه ،
نشانی ازحیات مثبت را
گفت: اشتباه کردم، اکنون توبیا و ببین چه با من کرد
دگر در دست من تو می بینی، مشتی از منها ،
نشانی ازحیات منفی را
کارش این بود که منت بگذارد به سرم ،
ازهرآنچه من ندیدمش هرگز
همش منت گذاشت برمن که ، من این کرده ام و آن،
هرآنچه خودش هم ندیده است هرگز
ما که چیزی ندیدیم ، به جزافتضاح ازآن
انگار درخلسه می بیند، بهشتی ازآن
فکرمیکرد سیاستِ زندگی را کاملاً بلده
به اوگفتم این که سیاست نیست ،
همه اش یک خیانت رذله
به اوگفتم مرا سکته میدهی آخر،
آزارمیدهی جسم و روح مرا ، ازبس که
توراه را اشتباه رفته ای، سیاست چیست؟
اینها چیست که میگویی؟
زندگی باید بنا شود برعشق، محبت باید ببارد ازآن،
از هر آنچه میگویی
اینهمه دروغ و نیرنگ و ریا، آخر بس است دیگر
تاچند لحظه ی آتی، به دیارترکستان میرسیم دیگر
همواره میخواستم من بی جهت باشم
آن رفتارهای زشت همسرش بود مرا،
تحریک میکرد یک جهت باشم
روزی میان اوج دعواشان، مثل جنی سردرآوردم
تنها با یک حرف، من از اوج بدبختی دوستم، سردرآوردم
تا خواستم حرفی بزنم ،
زنش به تندی گفت : تو دیگر زِر نزن آقا
گفتم ای طفلکی دوستم ،
تو یک کویریافتی ، درمیان اینهمه باغها
رو به دوستم گفتم : چه میکشی ای جان؟
یک لحظه مرا تحمل نیست ،
دراین مُردگی چه میکشی از آن ؟
راهم گرفتم بیرون آمدم ازخانهای که پرشده بود ازشب
بیرون ، روشنایی بود ،
دیگر حالم بهم میخورد ، ازآنهمه شب
این زندگی، نه ببخشید این مُردگی ،
تا خرخره ی دوستم آمده است بالا ،
تا کِی شود که بسوزانَد آن بستر
چندین باراو اعتراض کرده ست ،
درانتظاریست ، آتشی ست پنهان، زیر خاکستر
تا چند وقت دیگر،
فکرمیکنم خبری، چه مرگ چه حیات ،
پخش میشود زخانه اش دیگر
من چه گویم دلم پُر از درد ست
درگوشتان گویم ، میترسم بشنود دوستم ،
ازپخمه گی خود چندشش آید ،
: او حتی ، مال ومنال دوستم به سرقت برده ست
گرکه بتواند جدا گردد از آنهمه شب ،
اینک چوب خشکی بی برگ است
اما مهم نیست جای دلخوشی باقیست ،
از زمستان به درآید او،
با یک بهار، دوباره پُر برگ است
بهمن بیدقی 98/10/6
بسیار زیبا و جالب بود
تنها به قاضی نرفته اید؟