بن بست خوشبختی .
تا کی تو را ای گل به بر خار بببینم ؟!
صد غنچه ی نشکفته سر دار بببینم
این باغ _
که از جور خزان برگ و برش ریخت
زاغان همه بر شاخ سپیدار بببینم
حیف _
است که مرغان غزلخوان همه لالند
لب دوخته مرغان گرفتار بببینم
در کوچه ی خوشبختی بن بست _
در این شهر !!
بر سطل زباله سر غمبار بببینم
داغی که بسوزد جگر عالم و آدم
مهری به جبین دشمن غدار بببینم
بردند و بریدند سر از لاله ی خونین
در هر قدمی داغ به گلزار بببینم
در سوگ _
جگر گوشه ی خود خواهر و مادر
شیون زده با دیده ی خونبار بببینم
آیا شود آن روز دگر باره بهاری
عطر گل نرگس به چمنزار بببینم ؟؟
یا بشنود این بانگ غزلهای مرا دوست
یا آنکه سر خود به سر دار بببینم !!
----------------------- پ ن----------------------- (مسعود م )
“از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه كج رفتاری ای چرخ،
.....
.....
― عارف قزوینی
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود