یکی رو صدا کنید، ازم پرستاری کنه
به کسی بگین بیاد، برای من کاری کنه
یه غروبه، یه سفر، چشمای خیسی دمِ در
چمدونت رو نبسته، کجا رفتی بی خبر
هنوزم توی کمد، لباسات آغشته به مُشک
جانمازت روی تاقچه، با یه مُهر و گُلِ خشک
کیفِ دستیت خالیه، تکیه زده گوشه ی میز
دل نوشته هات چقد شَکیل و خوش خط و تمیز
کتابات چیده شده توو قفسه با سه ردیف
عکسمو گذاشتی با، قلبی همون گوشه ی کیف
جورابات شسته شده، آویزونه روی طناب
تو همونجایی که رفتی، پاک و آسوده بخواب
توی جا کلیدی مونده، یه سوییچ، چن تا کلید
تن من می لرزه از وقتی که رفتی مثِ بید
روی کفشات توو حیاط، گرفته دیگه گرد و خاک
نمیدونی دل من، واست چقد بوده هلاک
میخونم برای تو، قرآنو با گریه و سوز
نمیدونم واسه من، الان شبه یا اینکه روز
کسی نیس حتی یه شب، قول فداکاری بده
یکی نیس بیاد منو مثلِ تو دلداری بده
دورِ من شلوغه اما، نمی بینم کسیو
نمیخوام بجز تو یاری، یا که دلواپسیو
توی بستر، تک و تنها، چشِ من ماته به در
بیا و همین روزا، منو پیشِ خودت ببر
همه چی تمومه دیگه نمیاد صدای پات
نمی پیچه توو خونه، طنینِ آواز و صدات
نمی دونی روو سرم، خونه شده بی تو خراب
نمی ره به چشم من، ساعتی پشتِ هم یه خواب
رد شدی از زیر قرآنو دیگه نیومدی
روو دلم یه داغِ کهنه دیگه تا ابد زدی
قول گرفتی که دلم بی تو اسارت نکشه
خواستی هرگز نذارم، دلم واست هوایی شه
حالا اما تنِ من، زندونیِ شناوره
تنهایی بارِ دلم رو، داره تنها میبره
پشتِ میله ها سکوتِ منِ بی تو حاضره
دستِ من یه دفتره، با یه قلم که عابره
خنده های گرمِتو محله یادش نمی ره
دل کوچه مثل من، واست بهونه میگیره
هنوزم نگاهِتو وقتی می رفتی یادمه
یه وصیت که برام خاطره ی دمادمه
لحظه ی خدافظی چشات یه برقِ دیگه داشت
حالتت با همیشه، اما یه فرق دیگه داشت
یه گلِ کاغذی رو ساختی گذاشتی روو چشات
تو فقط اراده کردی، بِدی عالم رو نجات
یادته میگفتی داری، به همه آدما دِین
سرتو دادی شدی، فداییِ راهِ حسین
جونِ تو برای بعضیا چقد هدیه خرید
به تو گفتن که برو، تا بشی سربازِ شهید
حالا اون حاجاقا که بهت میگفت حلب برو
می گه بانو پنهونی، یه مدتی زنم بشو
قربون خدا بشم با اینهمه لطف و کرم
چرا تو جای اینا، شدی مدافعِ حرم
ا اعظم قارلقی (خالقی)
عصر ۱۹ رمضان۱۳۹۷
درودعزیزم
ترانه ی قشنگی بود