هرچه خدا خواست همان میشود
من نگران، تو نگران، ما نگران، تا به کِی؟
غصه ویترین شده بر اکثر رخساره ها،
حالت وارفته ی بی شُکرخدا ، تا به کِی؟
هرچه خدا خواست همان میشود
گر بدَوی، هیچ درست میشود؟
عمری بسوی دنیا تاختیم
هرچه هزینه ست همه پرداختیم
حال که آن را به بغل یافتیم ،
مرگ بیامد که : شد وقتت تمام
زلزله ای شد به تن ،
: اینک چرا؟
تازه قرار بود فردا ، قلم و کاغذی
جورنمایم همه آرم در آن ،
لیست تمام همه آغازها ،
را که بَنا بود برآرم بجا
نیت و گفتار وعمل های پاک
تا که بنابرهمه برنامه ی بنگاشته ،
آغازشود زندگی
مرگ بگفتا که مگر وقت به دستان توست؟
خواست ما، خواسته ای اَبتَرست، هرچه خدا خواست همان میشود
گر بسرایی تو سخن پاره ای،
درنظرت ، هیچ درست میشود؟
راست میگفت ، زمانی ...
جوانی و صحت را ، همه را داشتم
آیا به مقدارکفایت جهت آن سرا
توشه ای مقبول، قد زندگی - آنهم نه بی مرگ ، فقط زندگی -
لایق یک زندگی اخروی ، جمع نمودم؟ که به کارآیدم ؟
عقل که این ماجرا را گوش داد، ساکت و خاموش، فقط گوش داد
با ادبی خاص بگفتا: که بگویم منم ؟ این نظر خویش بگویم منم؟
(وقتی به آن عالِم مستور، بگفتم بگو)
گفت: دراین رود پرازآب، که نامند وِرا زندگی،
راه درست ، راه خدا است
- همان بندگی –
یاد خدا، راضی به خواست او شدن - که خداست -
در جهت عکس، فقط زحمت است .
خواست تو گرعکس خدا باشدآن، خیلی کم است
خواست خداوند ز تمامی جهان، برترست .
این به سوای قدرت اوست - که او قاهرست -
بهرهمینست که بگویندهمه :
خواست ما ... پُرشده ازضعف وکمی ، زود تمام میشود،
هرچه خدا خواست همان میشود
بهمن بیدقی
درود
مانا باشید به مهر