قصدِ رفتن اگر چه داری، من
مثلِ تو بی وفا نخواهم شد
در غیابِ تو لحظه ای، حتّی
همنشینِ خدا نخواهم شد
بی تو بودن بلای جانِ من است
مثلِ سرمای دی به تابستان!
مثلِ مرگِ بهار در سرما
چون هجومِ ملخ به تاکستان
می روی باز و مطمئن هستم
بی تو قلبم دوباره می میرد
در هیاهوی بی کسی هایش
مثلِ طفلی بهانه می گیرد
نازِ چشمت عجیب مِی ریز است
شعرهایم همه از آن مستند
هر چه البتّه می سرایم هم
متبرّک به نامِ تو هستند
چه غریبانه دور افتادم
از مسیری که با تو طی می شد
و چه راحت شرابِ چشمانت
شوکرانم، به جای مِی می شد
رفتی و زیرِ بارِ تنهایی
مثلِ ویرانه های بم هستم
شده ای سایه ای از آن چه که بود
که به آن هم نمی رسد دستم!
کاش می شد به نام نامیِ عشق
پیشِ حافظ تفاّلی بزنم
زخمه بر زخم های سازِ دل از
دو رِ می فا سی لا سُلی بزنم
تا بگوید که باز خواهی گشت
چون پرستو به خانه ات از نو
بعد از آن، تا همیشه خواهد بود
سرِ من روی شانه ات از نو
کاش می شد دوباره برگردیم
به همان روزهای رویایی
و زمستانِ سختِ باغِ دلم
با تو می شد بهارِ شیدایی
#محمدعلي_سليماني_مقدم ۱۵-۰۶-۱۳۹۸
بسیار زیبا و غمگین بود