"جنایات" از دفتر "تاریکیِ مطلقِ استمراری"
گرفتی و انداختی در حصارت
منی را که یک گوشه افتاده بودم
به غیر از دو خط شعر وامانده در ذهن
جهان را به اهل خودش داده بودم
نپرسیدی از من چرا گوشه گیرم
چرا عاصی ام از خلایق به سختی
به خوابی ملائک مرا پند دادند
که همرنگ مردم شوی تیره بختی
زبانم نمی چرخد این بار اصلا
فقط با خودم زیر لب حرف دارم
خبرها همه حاکی از نا امیدی
از آدم نماها به شدت شکارم
زمانی که سگ با اسیدی تلف شد
به دستی که بالاترین آفریده ست
بشر پیش چشمم ترک خورد و پاشید
وَ اکنون سه روزی شده آرمیده ست
از اخبار چیزی به جز یأس و تلخی
به گوشم نخورده ست این چند روز
سکوتی حدود سه هفته گذشت و
درختان جنگل بسوزد هنوز
کمی عشق بد نیست در زندگانی
به قلبت رجوع کن هر از چند گاهی
اگر چه کمی فکر هم می تواند
خجولت کند باز انسانِ واهی
از امشب تو کابوس خود می شوی چون
به غیر از خودت هیچکس دشمنت نیست
شرافت وَ انسانیت مُرد و پوسید
مروّت، عطوفت وَ ایثار چیست...؟
نمی خواهم القا کنم نسلِ امروز
همه از سر و ته یه کرباس هستند
ولی در جهانی که جنگش طبیعی ست
چه ارزش وَ هنجار هایی شکستند
هزاران مکافاتِ بعد از جنایات
هزاران زن بی گناهی که مُردند
از آن بدتر آن بچه های یتیمی
که هر شب به جای غذا فحش خوردند
حقوق بشر پس کجا بود آن وقت
که طفلی به بند اسارت گرفتار
وَ دستش لباسی که بوی پدر داشت
امان از ستمکار ، امان از ستمکار...
شاعر: حمیدرضا محمودی
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود