به نامِ یگانههستِ هستیبخش!
دو غزل به بهانهی زادروزم:
۱
امردادی:
.
میشود گفت، با صفای جان/ هر کجا، از سرور، بنیادیست؟
میشود با هوای دل، حس کرد/ سینه سرشارِ آبِ آزادیست؟
.
کاش میشد؛ نمیشود؛ امّا،/ وقتی احساسِ جانِ شورشزا
مملو است از، سرایشِ غمها؛/ بیقرار از، جفای بیدادیست
.
ظلمِ بیحد، تمامِ دنیا را،/ کرده تاراج و رفته از هر جا
التهابی که میسروده، از،/ حسّ نابی که محوِ فریادیست
.
از رگِ خوابِ چشمهی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا
خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلکهای فرهادیست
.
رفته از خاطرِ نهان، شادی؛/ نیست در پیکرِ جهان، شادی
نیست در جامِ آسمان، شادی؛/ گرچه رقصِ بهار و خردادیست
.
رفته آری، چو شورشِ آتش/ از دلِ خاکِ سینهی سرکش
آبِ احساسِ آرزو؛ بیشک/ خانهی دل، چو نقشِ بر بادیست
.
شورِ رویای این زنِ تنها،/ کاش چونان شقایقی زیبا
سرخ میماند و با تبی گیرا،/ میسرود از، دلی که مردادیست
.
دفترِ خاطره، کنون دارد،/ مینویسد: دلم جنون دارد
دخترِ عاطفه، اَمردادیست؛/ پس چرا مرده در غمِ شادیست
.
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۲
حسّ مردادِ عطش:
.
جوششِ موجِ تپش، تکرار شد
حسّ مردادِ عطش، تبدار شد
.
دخترِ احساسِ رویای دلم
از ازل، با مهرِ تو، بیدار شد
.
من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم
گرمیِ مهری که با دل، یار شد
.
هُرمِ سینه، آتشی شد پُرشرار
سوزشِ نبضِ دلم، بسیار شد
.
لحظههای گرمِ احساساتِ من
داغتر، از بوسههای یار شد
.
در انارستانِ داغ بوسهها
سینه از سرخی، چنان گلنار شد
.
من چرا بیهوده میگویم سخن
وقتی آمالم به روی دار شد؟!
.
حیف از آن داغی که گفتم، نیست با
سینهای که، سوخت و، بیمار شد
.
آنچه گفتم، جز تبِ رویا نبود
سینه کِی، از عشق، برخوردار شد؟
.
وقتی از دل مینوشت این سرنوشت
نقطهی دل، خارج از پرگار شد
.
آرزو بود آنچه از دل گفتهام
حسّ غم، در سینهام، انبار شد
.
آرزو مانده، به قلبم؛ تا که دوست
بشنود حرفِ دلی که، خوار شد
.
خارِ غم، در پای قلبم میرود
هرکجا پا مینهم، پُرخار شد
.
در قمارِ زندگی گشته، خُمار
چشمِ احساسی که در ره، تار شد
.
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
* پ. ن:
در غزل دوم، واژهی «یار»، در قافیهی بیت سوم به مفهوم «همراه» و در قافیهی بیت پنجم به معنای «محبوب و معشوق» است.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*