جمعه ۲ آذر
رویا شعری از مسیحا کیوان(اعتراض)
از دفتر دل نوشته نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۱ ۱۶:۳۳ شماره ثبت ۷۵۳۲
بازدید : ۸۴۵ | نظرات : ۹
|
دفاتر شعر مسیحا کیوان(اعتراض)
آخرین اشعار ناب مسیحا کیوان(اعتراض)
|
انروز سرد که جزئی از شنبها بود
انروز که در اعماقش شنبه ها پنهان بود
انروز که پنج.شنبه در هم بودند
ان روز که که دست به خودکشی زده بودم
روی چهار پایه پیر
که صدای جغ جغش فریاد میکرد رفته بودم
پاهایم نا نداشت تنم گرما نداشت
اما با هزار ترس و لرز
طناب را در گردنم بیدار کردم
من احمق از ترس یخ کرده بودم
تنم به رنگ گچ بود از ترس
شدم ان درخت در دل جنگل
که در باد می رقصد
رقص من از ترس بود
چشمانم را بستم از ضعف
بسان خاطرات. پس از مرگم نمایان شد
من ان جا مرده بودم
مرا در تابوت می بردند
یکی بانگ لا اله الا الله میداد
یکی شیونو فریاد میداد
مرا برند در غسال خانه
مرا شستن رندانه
مرا در پارچه کفن مدهوش کردن
ببردن بر سر نماز کردند
از ان پس مرا بر گور بوردند
در ان هنگام همه فریاد کردند
همه بودند از دوستان و دشمن
در ان لحظه بگفتا مادرم این فرزند من است
بگفتا خواهرم این جان من است
پدر در گوشه ای تنها نگاه کرد
مرا در قبر نهادند این خلایق
مرا ترسه عجیبی شد فارق
مرا ترس عجیبی در بر گرفتا
ان موقع که پدر خاک بر سر گرفتا
مرا نهادند در قبر تنگم
یکی در گوشم کرد نجوای الله اکبر
در ان هنگام که قبر کن گل گرفت سنگ لهد را
همه فریاد زدند الله اکبر
من بدبخت شدم تنهای تنها
شدم سر گشته گور تنها
به وقت اذان دو نفر شدن ظاهر کنارم
یکی فریاد بر امد
که تو از کدام ایین و رسمی
تورا اسم خدایی می شنفتی
شدم متهوش گریان از ان دو
فریاد زدم که ای خدای برهان
من احمق غلط کردم
مرا نسپار به این دو
به نا گهه از عالم رویا بر خواستم
طناب را از گردنم باز کردم
بروی قبله کردم من سجده
به درگاه معبود کردم گریه
2/4/90
مسیح
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.