شماره پنجاه یک ؛ جان بفدایش
جان بفدایش کنم ؛ آنکه بمعراح رفت
بر سر همسان خود ؛ همچو یکی تاج رفت
نام خوشش زنده است ؛ تاکه قیامت شود
حق که پدیدار گشت ؛ باطِلِ تاراج رفت
در همه جا نام او ؛ رونق بازار شد
دیدن رویش چنان ؛ چشم به آماج رفت
روز نخستش نبود ؛ هیچ کسی یار او
مدت چندی گذشت ؛ صاحب افواج رفت
کعبه زنورش بسی ؛ کعبه آمال شد
چونکه خدا خواسته بود ؛ سرور حجاج رفت
رونق کعبه بجاست ؛ در همه دوران بسی
ابرهه فکرش نکرد ؛ فیل که با عاج رفت
طیر ابابیل رسید بر سر او سنک زد
در کف هر جیش او ؛ آتش باساج رفت
هیچ نبود این گمان ؛ طفل یتیم عرب
نام خوشش دلربا ؛ زیب چو مهتاج رفت
یاور او شد خدا ؛ چونکه ورا بود روا
در ره مقصود او ؛ مانع به اخراج رفت
شیر خداوند نیز ؛ جا قدمش پا نهاد
گر چه فلاح بوده است ؛ سالک منهاج رفت
شهرت او همچو نور ؛ تابش آن درجهان
شهرت هر کاذبی ؛ زود به حرّاج رفت
قدرت هر یک غنی ؛ ثروت و جاه مقام
پر بکشید درهوا ؛ همچو که درّاج رفت
روح خدا گفته است ؛ آمدن این رفیع
گر چه بظاهر خودش ؛ بر سر یک خاج رفت
نوح نبی(ع) همچنان ؛ غم بدلش بیش شد
در طلب امر حق ؛ راکب امواج رفت
شکر تو(گمنام) کن ؛ در صف امت شدی
راه سعادت نصیب ؛ از نظرت داج رفت
پنجشنبه ششم تیر ماه نود و هشت .
شورانگیز و زیبا بود