زنبورک زرد و گل سرخ کوهی
در الفتی و عشق دمادم روحی
هر صبح فلق بال زنان بر گل رو
هر دم ز سر چشمه زلالی ابرو
قطرهٔ نازکِ آبی در پا
میچکید روی سرِ گلْ برپا
تازه میکرد سر و برگش را
تا که اصبح به درآ نورش را
صبح گشتست و جمالش مانا
نحل میگشت به دورش جانا
از فرط عطش سرخکِ او رو خندان
از فرط جمالش همه سو سرگردان
هر چه میدید جمالش همه رنگی بر دم
این دمادم چه جمالی هردم
رنگ سرخش که خجل میکندش سرخی را
زردیِ من ز تو رو سرخی را
این جمال تو ز افلاک از سَئْلْ
این فرامرزی تو از سَر ، سَر
این کنون عاشقِ زردِ پر پا
این فنون از سر هر عشقی زا
آنچه خوردم به تو هدیه دادم
شربت و عطر تو را پس دادم
این عسل دین و دل و عشق من
زین حصل عمر و سر و جان من
همه باشد به فدا ، ای گل رو
منما گرد تو گردم ، گل رو
به چه اندامی خدا رویت کرد
این جمال تو گل اندامت کرد
هرچه خوبی که در این دنیا باد
همه یکدم به تو گل تنها داد
روی ماه و عطر زیبای بهار
عاشق دشتم از این باد بهار
موسم عشقی و درباری گل
موجب حبی و در جانی گل
شهد شیرین تو اعلا رویت
شاهد شرب تماما رویت
من که از بهر تو رویم گل شد
سر من حجله همه سویم شد
تو گر اطراف جهنم باشی
جنت از دوریِ تو خاموشی
جنت آید به جهنم بازآ
دوزخی عطر تورا صد بازا
تو همه مُلک سلیمان گیری
به تمنای تو ما جان گیری
چه صدف دُر کند از سنگی دل
تو همان دُرِ نهانی در دل
فصل زیبای بهارو صیفی
رفت و آمد به خزانش طیفی
گل سرخ و قد رعنای بهار
همه شد نقشی به آن رنگ النار
زلفکانش همه پرپر ز هوا
بادکی برد ز برگش به هوا
زردک پا پرک شایسته
به کمین،در غم گل بنشسته
سرخ رویِ جّفا دیدهٔ پیر
همه برگان طراوت زده دیر
گفت دیدی که جهان پر درد است
دلِ آزرده به این دل کنده است
هر چه زیبا که بشد روزی شد
روز دیگر ز پسش پیری شد
هردم آن دیده که انکار بشد
بهر هم بر همه آفاق بشد
این جمالِ دهر است ، فانی باد
دل نبندی که به دم بادی باد
تو خزان میکند و آبش خوش
به نفس میکُشد و راهش خوش
لیک مرگِ تو شود بازی در
به جهان سر شوی تو باری گر
من اگر خشک شوم بر خاکم
حصلم نحل و شَهَم در خاکم
هرکه از شهد تو نوشد باری
به وجودش بشوم من جاری
شکل دیگر ز حیاتم جاری
در تن و جسم زمانم جاری
این همه عمر همه زیسته اند
بار اول که کنون زیسته اند
همه از روز ازل در کویند
این توازن به ابد در جویند
زردکم روزی توام سرخ شوی
منِ سرخم به توام زرد شوی
زیبا بود
قوافی؟